-
عشق تو الهام شعرهای من است...
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1388 12:58
ساعت 3 نصفه شب از خواب بیدار میشم.. یه جمله روی زبونم مدام تکرار میشه.. هنوز باهم دوستیم و هنوز در مورد یکی شدن تصمیم نگرفتیم.. 2 سال پیش.. قبل از خواب مدام به تو فکر می کردم و اینکه بالاخره چی می شه داستان عشق من و تو.. جمله ای که رو زبونم اومده بود برای همیشه آرومم کرد... شتاب مکن که خداوند در رگهای عشق من و تو...
-
چی بگم والله؟
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1388 09:49
اصلا اعصاب پست نوشتن ندارم... با پسرک هیچ مشکلی ندارم .. همین جوری بی حوصله ام... فکرم خسته است!
-
بی خبری... خوش خبری...
یکشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1388 13:59
این روزا خبری نیست.... جز روزمرگی... البته این آخر هفته که تنها بودم با پسرک بعضی وقتا باهم بودیم و من با یه سیاست خاص و یه سورپرایز فوق العاده مبهوتش کردم و وقتی مست از هیجان سورپرایز بود مشکلاتم رو باهاش مطرح کردم و مجبورش کردم به بعضی از رفتارهاش که اذیتم می کنه فکر کنه و اونم پذیرفت که رفتارش تو اون موارداشتباه...
-
آخر هفته من..
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1388 09:19
سلام بی مقدمه می نویسم... پنجشنبه چون پسرک شب قبلش مهمونی بود و زیاد نخوابیده بود برای ناهار قرار نذاشتیم ولی خوب چون قرار بود شب داداشام برن شهرستان محل اقامت مامانم تا وقتی مامانم می آد خونه باشن من شب تنها بودم.. ساعت ۸ بود که دیدم داداشم با گریه به من زنگ زد... خبر انفجارهای تو عراقو شنیده بود و به مامانم زنگ زده...
-
آخر هفته من...
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1388 10:02
اگه خدا بخواد مامان اینا جمعه حرکت می کنن به سمت ایران.. اما من چون مرخصی ندارم نمی تونم برم دیدنش.. باید منتظر بمونم تا آخر هفته بعد یا اینکه صبر کنم مامان بیاد تهران.. اما داداشی با داداش بزرگم و خانومش و پسرش احتمالا امشب باهم می رن اونجا تا وقتی مامان میاد خونه باشن... مامان مهربون من... دیشب پسرک مهمونی خونه...
-
امروز حالم خوب نیست...
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1388 12:52
امروز حالم اصلا خوب نیست... مدتیه خیلی دلم برای بابام تنگ می شه... پارسال این موقع هنوز کنارمون بود.. کاش می دونستم که یه ماه دیگه بیشتر مهمونمون نیست.. حیف... خیلی زود یه سال گذشت و من یه سال به دیدنت نزدیک شدم باباجون... تو بابای خوبی که برای زن ارزش قائل بودی و همیشه منو عزیزو برکت خونه می دونستی... خوشبحال مامانم...
-
خرید من!
سهشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1388 11:54
سلام دوستان.. این برنامه خرید عر.و.سی هم حسابی برای خودش ماجرائیه ها! جونم براتون بگه که دیروز برای پیدا کردن یه آرایشگاه مناسب با خواهر پسرک به چند جایی که سراغ داشتیم سر زدیم.. بالاخره بعد از فکرهای زیادی که از سر من و خواهرش گذشت تصمیم گرفتیم بین یاسمین و یه آرایشگاهی تو خیابون رشی.د تهرانپا/رس به اسم تک چهره یکیو...
-
یاس.مین
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1388 10:43
سلام.. پریروز که از سی.نما بر می گشتیم خواهر پسرک زنگ زد که یه آرایشگاه پیدا کرده تو کریم.خان که خیلی کارش خوبه و قیمتاشم خوبه... حدس زدم یاسم.ین باشه آخه من خودم سالهاست که می رم اونجا و همه هم منو به اسم کوچیک میشناسن اونجا.. خودم خیلی دوست داشتم برم اونجا اما چون راهش از سالنمون دوره تصمیم داشتم یه جای نزدیکتر پیدا...
-
سی/نما
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1388 11:32
دیروز با پسرک رفتیم ا.خ.راجی های ۲ ...خنده دار بود اما خیلی فیلمنامه مسخره ای داشت به نظرم ... چون فکر می کردن با یه بچه ۲ ساله طرفن.. یه جوری ماجرای دزدی هواپیما رو مطرح کردن انگار ماجرای کیف قاپیه.. مخصوصا با بازی مصنوعی م.هرا.وه ش.ر.یفی. نیا... اه اه.. همین فعلا حرف دیگه ای نیست...
-
امروز شنبه
شنبه 29 فروردینماه سال 1388 10:34
بعدا نوشت: حالا که آرومترم باید بگم که دیروز منو پسرک سر اینکه هر خانواده برای خرید چه رسمی داره کلی با هم بحث کردیم و البته هر کدوممون یه جاهایی تو بحث اشتباهاتی داشتیم که لازم نمی دونم ثبتشون کنم اما هرکدوممون یه جاهایی ناراحت شدیم و خلاصه در نهایت حل شد...اصلا دوست ندارم مسائل رایج بین انواع فرهنگها بین من و اون...
-
چهارشنبه ها چه خوبه..
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1388 10:36
سلام دوستان خوبم.. امروز چهارشنبه است و من خیلی خوشحالم چون این هفته هم به آخر رسید.. البته از اینکه دارم پیر می شم اصلا خوشحال نیستما!!! مامانم فردا اگه خدا بخواد می ره کر.بلا... یه خورده نگرانشم اما خوب خودش خوشحاله.. چون از تهران رد می شن و ناهارو تهران می خورن من و داداشها تصمیم گرفتیم همین تهران ببینیمش.. در مورد...
-
..................
سهشنبه 25 فروردینماه سال 1388 15:21
دلم خیلی گرفته... خیلی زیاد... البته دیروز با عذرخواهی بابت سوتفاهمی که شده مساله حل شد و رفتیم ساعت پسرکو خریدیم... اما پسرک بدجنس شده... رفتارش اصلا عاشقانه نیست.. رفتارش همون حسی رو به آدم می ده که یه رقیب.. اصلا خوب حرف نمی زنه و دلمو شکوند... غمگینم...
-
چشم زخم
دوشنبه 24 فروردینماه سال 1388 13:03
همیشه رابطمونو خودم چشم می زنم... قرار بود امروز بعد از ظهر با خواهرای پسرک بریم برای خرید یه سری از وسایل.. از اونجایی که من فکر می کردم از همین جا و بعد از شرکت می ریم گفتم اول بهتره بریم وزرا برای خرید عطر و ادوکلن و بعدشم بریم ۷حوض تا پسرک ساعتی رو که کاندید کرده بخریم.. خودتونم می دونید که ۷حوض چیزی برای خرید که...
-
قرار من و تو...
دوشنبه 24 فروردینماه سال 1388 10:08
دیروز خونه تنها بودم ... یعنی دیشب... پسرک خیلی وقت بود که غذای مورد علاقه اش رو ازم خواسته بود... فورکودکودو.. اسمیه که من روش گذاشتم.. ابتکار خودمه... تصمیم گرفتم براش درست کنم و دعوتش کنم... از پیشنهادم خوشحال شد اما نمی دونست که براش چی درست کردم... اومد و دید و خورد و کلی ذوق کرد... راستش من و پسرک یه مدتیه یه...
-
لباس دامادی
یکشنبه 23 فروردینماه سال 1388 10:09
سلام... اومدم بنویسم که یادم نره .. مامان پسرک از اینکه لباس دامادی رو خودمون رفتیم و خریدیم ناراحت شده.. البته من اصلا مقصر نیستم.. چون تو فامیل ما جز خریدایی مثل سرویس طلا و آینه شمعدون و لباس عروس که احتیاج به حضور بزرگتر داره بقیه رو خود عروس داماد دوتایی می رن می خرن که هم راحت تره و هم لذت بخشتر.. البته من می...
-
مموش
شنبه 22 فروردینماه سال 1388 12:21
قبلا وقتی همه می گفتن ت.ا..نی پی.ک فیلتره من می تونستم باز کنم... الان برای من هم فیلتر شده... در ضمن مموش جان فکر نمی کنم اصلا به من سر بزنی ولی برای من فیلتری.. امیدوارم کسی بدونه راهش چیه؟
-
آخر هفته ای که گذشت...
شنبه 22 فروردینماه سال 1388 11:05
سلام ... امروز شنبه است و هوا بارونیه و من خیلی خوشحالم.. بهار خیلی قشنگه ها نه؟ خوب.. جونم براتون بگه که... پنجشنبه ظهر بعد از شرکت رفتم خونه... قرار بود آش رشته بپزم ولی فقط داداشی و پسرک می دونستن.. عصر قرار بود با پسرک بریم تالاری که رزرو کردیم رو دوباره ببینیم.. آخه می خواستیم یه روز که مراسمه تالارو ببینیم که...
-
فصل عاشقی..
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1388 10:03
آخه چی می شد اگه همه روزای سال مثل دیروز بود با نسیم خنک بهاری.. نم بارون.. بوی خاک.. هوای تمیز و عشقققققققققققققق.... وقتی از مترو پیاده شدم تا خونه ۱۰ دقیقه پیاده روی داشتم و هیچ چیز نمی تونست منو که در حال گوش دادن به آهنگای موبایلم بودم که پر بود از انواع مختلف موسیقی از رپ و راک گرفته تا دل دیونه مهست.ی بیشتر از...
-
غمنامه
چهارشنبه 19 فروردینماه سال 1388 11:53
دیشب ساعت ۸ اس ام اس زدم..: دلم برات تنگ شده خیلیییی زیاد.. می آی ببینمت؟ جواب نداد... بعد از یه ساعت و نیم زدم.. خوبی عزیزم؟ببخشید خواهش بی موقعی بود.. دله دیگه این حرفا حالیش نیست.. جواب نداد.. ساعت ۱۰ دقیقه به ۱۰ زده شب بخیر عزیزم! بدون هیچ علامت ماچ.ی چیزی.. زدم: بدون بوس؟؟؟ جواب نداد... زدم: ظاهرا امشب اصلا حوصله...
-
آرایش.گاه
سهشنبه 18 فروردینماه سال 1388 10:19
سلام .. من الان یه موجود دپرس هستم... دیروز با دوستم ب. رفتیم موسسه زیبایی ش.ی.رین. فشن.دی... تو الهیه.. رفته بودم مدل عروسهاشو ببینم برای عروسی.. فقط می تونم بگم کارش عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییه... محشر... واقعا شیک و اروپایی کار می کنه و از یک آدم معمولی یک پرنسس رویایی می سازه.. شاید خیلی هاتون...
-
....
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1388 10:36
سلا....م....هوا همچنان سرده ه ه ه ... کلی لباس پوشیدم ولی خیلی سردمه.. فکر کنم مریض شدم دوباره... کاش زودتر به مرداد برسیم..
-
سرما و آینه شمعدون...
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1388 13:49
خیلی هوای اتاقم سرده... همه بدنم داره می لرزه... فن کوئل ساختمون خراب شده و اعصابم بهم ریخته.. اصلا حالم خوب نیست و دلم می خواد زود برم... دیروز رفتم یه سری کارت عروسی ببینم تو نادرشاه.. اما اصلا قشنگ نبود.. باید یه روزی برم بهارستان.. پسرک هم بهم اس ام اس زد که همونجا باش منم بیام.. خلاصه باهم سر تخت طاووس قرار...
-
یه شروع تازه..
شنبه 15 فروردینماه سال 1388 11:56
سلام دفتر خاطرات من.. واقعا وقتی آدم نزدیک ۱۸ روز چیزی نمی نویسه نمی دونه از کجا باید شروع کنه.. سال ۸۷ با همه اتفاقای خوبو بدش گذشت و جاشو به سال ۸۸ داد که امیدوارم پر از شادی و برکت برای همه باشه.. البته اتفاقای خوب و بد همیشه هست و نمی شه انتظار داشت که همیشه شادی و خوشی باشه.. به هر حال دعا می کنم خدا تحمل و ظرفیت...
-
آخرین پست سال ۸۷
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1387 09:52
دفتر سال ۸۷ هم داره بسته می شه... فردا می رم ترمینال جنوب تا برم... دعا کنید بلیط گیرم بیاد... پرواز پسرک فردا ساعت ۱ بعد از ظهره... امیدوارم که به سلامت بره.. دلم خیلی براش تنگ می شه... خیلییییییییییی زیاد.. دیشب چهار.شنبه .سو.ر.ی تو کوچمون میدون جنگ بود.. شیشه های خونه می لرزید.. من خونه تنها بودم و رفته بودم زیر...
-
این روزها..
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1387 15:49
سلام... روزای آخر ساله و همه در تکاپوی عجیبی هستن.. مامان منم تو این شلوغی خیابونا رفته کلی واسه جهی.زیه خرید کرده.. الان زنگ زده بود داشت با هیجان تعریف می کرد.. همشو از مغازه یکی از آشناها خریده که لوازم لوکس آشپزخونه داره.. یه قسمت از لوازم برقی آشپزخونه و لوازم دیگه آشپزخونه... رویهم شده ۳ میلیون... خدا رحم کنه به...
-
برنامه تعطیلات
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1387 12:29
سلام به همگی.. امروز دوشنبه است و چیزی به پایان سال نمونده.. دیروز که تعطیل بود.. امسال آخر سالی تقویم حسابی خجالتمون داد بابت این همه تعطیلی.. جمعه که خونه پسرک بودم موقع برگشتن که با پسرک و خواهرش اومدیم بیرون تازه فهمیدم که یکشنبه تعطیله خیلی خوشحال شدم.. و به همین بهانه رفتیم و پسرک و خواهرشو به یه آیس پکه ویژه...
-
آخرین شنبه سال ۸۷
شنبه 24 اسفندماه سال 1387 13:46
سلام دفتر خاطرات من.. این آخرین شنبه سال ۸۷ و اگر خدا بخواد آخرین شب عید دوران مجردی من و پسرکه.. ۱۰ سالی هست تهران زندگی می کنم اما سال نو ۴ سال گذشته پر بود از دلتنگی رفتن.. هر سال باید می رفتم خونه پیش مامان و بابا و البته نه اینکه این بد باشه اما دوری از پسرک برام خیلی سخت بود.. مخصوصا که پسرک هم هر دم رفتن کلی...
-
Mobile
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 21:08
Daram ba mobile up mikonam. O la la Che ba kelas!
-
دفتر اسناد رسمی
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 10:54
۷ سال پیش یه هفته مونده تا عروسی برادر بزرگم ماشین بابا رو جلوی در خونه در عرض ۱۰ دقیقه بردن... یعنی به سرقت.. بابا خیلی دمغ بود.. شب عید بود.. عروسی هم که در پیش بود.. کلی خورد تو حال هممون.. تا اینکه ن.ی.ر.وی گاو ا.ن.ت.ظامی درست ۱ ماه بعد از فوت بابا امسال جنازه ماشینو تو زابل پیدا کرد... دقیقا جنازه بود و فقط موتور...
-
جیم زدن در روز تولد..
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1387 14:25
دیروز روز خاصی بود.. پسرک تغییر کرده.. خیلی زیاد.. تغییرات خوب منظورمه در مورد یه سری خصوصیات منفی که بالاخره هر آدمی داره...دیروز روز خوبی بود.. با اینکه سر یه موضوع خیلی بی اهمیت بحثمون شد اما خیلی خیلی روز خوبی بود.. پسرک در مورد یه مساله ای ازم عذرخواهی کرد که من فکر نمی کردم یه روز این کارو بکنه ... واقعا راسته...