این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

کتابهای این روزهای من..

کتابهایی که از نشر ثالت خریدم رو می ذارم روبروم.. خیلی هاشونو مدتهااااااااااااا بود که می خواستم بخونم وقت نشده بود .. تو سال گذشته که خیلی درگیر بیماری و این چیزها بودم و و یکی دو سال گذشته همه به خاطر کوچیک بودن خونه کتابخونه رو مجبور شده بودیم جمع کنیم و کتاب جدید هم خوب نمی خریدم!

عطر سنبل عطر کاج فیروزه دوما رو می خونم و لذت می برم.. با مدیر برنامه هاش تماس می گیرم که برای یه ترجمه بهتر و جدید برای کتاب دومش به نام خندیدن بدون لهجه هماهنگ کنم و ترتیب اجازه اش رو بده ام اما با تعجب خود فیروزه بهم جواب می ده و می گه برای کتاب اولش مترجم به زندان افتاده و دوباره نمی خواد این تجربه تلخ رو برای یکی از هموطناش پیش بیاره و منو از پیگیری این مساله منصرف می کنه..

البته واقعا از خوندن کتابش لذت می برم و می خندم... حتی یه جاهایی رو واسه خودم به انگلیسی ترجمه می کردم و بیشتر می خندیدم.. اگر خونده باشید حتما درک می کنید..

کتاب دوم بعد از 3 روز شروع می شه.. یک روز قشنگ بارانی از اریک امانوئل اشمیت .. با ترجمه شهلا حائری...

از متن کتاب...

هلن از او پرسید چطور یک روز بارانی می تواند زیبا باشد . آنتوان هم برایش تعریف کرد : از رنگ های گوناگونی که آسمان ، درختان و سقف خانه ها به خود می گیرد و آن ها عنقریب وقت گردش خواهند دید ، از نیروی وحشی اقیانوس ، از چتری که آن ها را هنگام قدم زدن به هم نزدیک تر می کند ،از شادی پناه بردن به اتاق برای صرف یک چای داغ ، از لباس هایی که کنار آتش خشک می شوند ، از رخوتی که به همراه دارد ، از فرصتی که خواهند داشت تا چندین بار بیامیزند ، از صحبت های زیر ملحفه درباره ی زندگی و گذشته ، از بچه هایی که از ترس طبیعت سراسیمه به چادری پناه می برند ....

اریک داستان زنانی را با خلق  و خوهای متفاوت طی چند داستان کوتاه بیان می کند که هریک از آنها شاید یکی از ما باشیم..

امروز کتاب دیگری در ژانر وحشت از سیامک گلشیری در دست دارم...

آخرش میان سراغم از سیامک گلشیری مهمان این روزهای ذهن منه!

از بچگی مامانم همیشه شاکی بود که وقتی یه کتاب یا کیهان بچه های محبوبم رو برام می خریدن یه روزه تمومش می کردم و تا هفته بعد و مجله بعدی غر می زدم! واسه همین مامانم هر بخشی رو که می خوندم مجله رو ازم تحویل می گرفت تا فردا و یه بخش دیگه اینجوری تا هفته بعد و شماره بعدی مطلب برای خوندن داشتم..

راستی ماه پیش کافه پیانو رو بالاخره خوندم بر خلاف همه حرفایی که در مرود جعفری می زنن من خیلی از قلمش خوشم اومد به عقایدشم کاری ندارم!

حالا باید یه سر دوباره برم نشر ثالث عزیزم!!

نظرات 3 + ارسال نظر
آبی پنج‌شنبه 19 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 12:20 ق.ظ

پیتی؟از مترجمیت واسمون می گی؟ تحصیلاتت این بوده؟من 30 سالمه اما همیشه در حسرت داشتن حداقل یه زبان دیگه بودم. اینکه میگم حسرت از تنبلیه خودم هست و حالا ... از کجا باید شروع کرد برای قورت دادن این قورباغه؟

عزیزم برات می نویسم تو یه پست...

الی جمعه 20 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 03:37 ب.ظ

سلام پیتی

سلام عزیزم..

فیروزه یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 12:37 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد