ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
یه چیز عجیب درونم فریاد می زنه.. یه حس عجیب..
کلافه ام.. احتیاج به یه تلنگر دارم... یه تلنگر کوچیک که به خودم بیام..
تو کمکی نمی کنی و من منتظرم...
بعضی حرفها زدنی نیست و بعضی حرفها هرگز شنیده نمی شه...
سرم پر از حرفهای ناگفته است و تنهایی در درون من بیداد می کنه..
خیلی کلافه ام...
تقریبا 2 هفته است که ننوشتم... خوب دلیل داره آقا جان دلیل داره!
عوضش امروز به صورت تیتروار همه وقایع دو هفته گذشته رو می نویسم که ازم بی خبر نباشید..
1- بعد از رفتن رئیس من صاحب یک گوشی اپل شدم که هدیه مدیرمون به من بود بابت زحماتی که تو این مدت برای مهاجرتش و اپلای کردن برای دانشگاه دخترش کشیده بودم ...
2- دختر عمه عزیزم که از من 3 ماه کوچکتره دچار بیماری شدید روده و چسبندگی شد که به صورت اورژانسی مجبور شدن عملش کنن و 5 روز در آی سی یو گذروند و همه ما یک هفته بسیار پر از استرسی رو گذروندیم و این هفته هفته سومیه که هنوز تو بیمارستان تحت نظره... خوشحال می شم و لطف می کنید اگر برای برگشتن سلامتیش دعا کنید..
3- پنج شنبه و جمعه یه سفر دو روزه به کاشان و قمصر داشتیم و در ویلای خاله پسرک در قمصر حسابی خوش گذروندیم و پنج شنبه هم عروسی دختر خاله پسرک بود که اونم خیلی خوب بود..
4- پای پسرک دیشب بین پلیتهای آهنی در کارخونه گیر کرد و دچار ضرب دیدگی شد و حسابی ورم کرد.. جای شکرش باقیه که کفش کار پاش بود و اینکه پسرک مدیر تولیده و زیاد با این ابزار آلات در ارتباط نیست و فقط برای سرکشی رفته بود وگرنه هر روز باید با دست و پای شکسته دور از جونش می اومد بس که بی احتیاطی می کنه.. خلاصه پاهاشو با پماد کپکس مالیدم و با باند بستم.. امروز هم رفته سر کار...
5- دیگههههه همین!
خوش باشین دوستان..