این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

حلقه های دوست داشتنی

متاسفانه هدیه تا امروز به دستم نرسیده.. یعنی مامانم نوبت دندونپزشکی داشت نیومد تهران...

کسی هم نبود بده برام بیاره... :((

اما خوب اشکالی نداره... می تونم برای تولدش بهش هدیه بدم.. اما خیلی خوب بود اگه می شد...

آخه به نظرم حلقه هدیه ای هست که آدم تو یه مناسبت رمانتیک کادو می ده.. تولد به اندازه سالگرد ازدواج مثلا رمانتیک نیست... ها؟

نمی دونم.. یعنی تا سالگرد ازدواج صبر کنم؟ ولنتاین هم می شه یک هفته باشه نه؟ آخه ممکنه مامانم تا آخر هفته بیاد...


اصلا مناسبت چه اهمیتی داره .. مهم اینه که من می خوام بگم دوستش دارم... مگه نه؟


در ضمن مرسیی بادوووم عزیز بابت اینکه هر روز بهم سر می زنی... امدوارم که به زودی خودت نوشتنو شروع کنی..

یه هد...یه دو...ست داشتنی...

نمی دونم بهتون گفته بودم یا نه.. فکر کنم می دونید که من و پسرک خیلی اتفاقی اولین قرار دو نفره مون افتاد تو روز ولنتاین.. یعنی تا اون موقع چون شخص مهمی تو زندگیم نبود که عاشقش باشم  اصلا روز ولنتاین برام مهم نبود.. ولی پسرک خوب با همه آدما فرق داشت واسه من..

اولین بار وقتی فهمیدم عاشقشم که داشت با چشمهای نگران برفو از تو صورتم پاک می کرد..

امسال ششمین سالگرد دوستیمون نزدیکه .. 6 روز دیگه..

بازم نمی دونم بهتون گفتم یا نه حلقه ازدواج ما یک رینگ طلا سفیده که دو ردیف 12 تایی برلیان ریز کنار هم روش داره... اما من همیشه عاشق رینگهای ساده طلایی بودم..

برای همین تصمیم گرفتم امسال با پس اندازم به عنوان هدیه این سالگرد عزیز دو تا رینگ ساده طلایی به خودمون هدیه بدم.. مامانم زحمت خریدشو کشیده و هنوز به دستم نرسیده.. حالا امیدوارم به زودی خودش بیاد خونمون و برام بیارتشون.. خیلی دوست دارم زودتر ببینمشون..

دوست داشتم بدم اسممون رو هم توش حک کنن اما نمیدونم وقت می شه یا نه.. امیدوارم وقت داشته باشم و بتون تا هفته دیگه آمادشون کنم.. البته تولدمون هم نزدیکه .. هردومون اسفند ماهی هستیم ... پسرک 10ام و من 18 هم... (اسمایلی پیتی در حالیکه دستشو زده زیر چونشو به آسمون نگاه می کنه)


تنوع

یه تنوع تو زندگیمون قراره به وجود بیاد! یه خورده بابتش خوشحالم، اما فعلا سعی می کنم بهش فکر نکنم تا وقتش!

امروز می رم دیدن مادربزرگم.. پسرک هم اگه بتونه میاد دنبالم..

جدیدا گوش شیطون کر یه خورده آدم تر شدم و اخلاقهای بدم رو گذاشتم کنار..

این پستم ارزش خاصی نداره فقط نوشتم که به گرسنگی فکر نکنم.. آخه دارم می میرم از گشنگی!

خسیس؟؟

خوب ما داریم یه برنامه ریزی هایی برای خودمون می کنیم که باید بابتش پول خرج کنیم.. واسه همین یه مدت باید خرجای اضافه رو کم کنیم..  راستش من از اولش هم زیاد اهل لباس خریدن نبودم.. نه اینکه دوست نداشته باشما ولی چون تو بچگی همش مامانم لباسامو می دوخت زیاد تربیتم به خرید لباس نمی ره.. تو یه دورانی هم به دلیل صرفه جویی هایی که لازم داشتم این کارو نکردم.. نمی دونم چرا بعضی ها این نوع زندگی رو اسمشو می ذارن خساست...


نمی دونم چرا نمی بینن که آدمی که واسه کادو خریدن اینقدر مایه می ذاره نمی تونه آدم خسیسی باشه.. همیشه تو هر دورانی بهترین کادو ها رو برای عزیزانم گرفتم.. نه که فکر کنید گرون می خرم ها... نه.. ممکنه گرون ارزون و یا متوسط باشه قیمتش.. اصلا معیارم معمولا قیمت نیست.. معمولا می گردم دنبال اینکه طرفم رو چی بیشتر از همه خوشحال می کنه.. بعد قیمتشو می سنجم...

یا اگه مهمون داشته باشیم.. همیشه پسرک می گه تو خودتو واسه مهمون می کشی.. یعنی اگه نتونم بکشم اصلا مهمون دعوت نمی کنم.. یکی از دلایلی که اصلا بعد از ازدواج دعوت از دوستام اینقدر به تعویق افتاده همین بوده که شرایطم خیلی خوب نبوده...

نمی دونم چرا بعضی ها فکر می کنن من به لباسم اهمیت نمی دم و یا خسیسم..

من تمیز و مرتب می پوشم اما هر روز یه لباس جدید نمی پوشم. این یعنی خساست؟؟