این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

بیماری

حالم خوش نیست.. امروز از صبح حالم خوش نیست.. تهوع و تب و لرز و معده درد دارم..


فکر کنم غذای دیشب اذیتم کرده.. دیر غذا خوردم.. هر 10 دقیقه می رم تو شرکت دستمو می گیرم زیر آب گرم یه خورده گرم شم اما وقتی دستمو میارم بیرون از زیر آب بیشتر سردم می شه.. :(

هی مورمورم می شه.. فشارم هم پایینه فک کنم..

وای دارم می میرم...


:دی غر زدم چقدر... خبر تازه اینه که پنج شنبه عصر با خواهر شوهر کوچیکه رفته بودیم شهروند و این ور و اون ور که برای جهیزیه اش یه خورده خورده ریز بخره تو راه برگشت زدم ماشینو داغون کردم.. ترمزم تقریبا برید و از پشت زدم به یه 206 سفید.. :)) آخه لنتمون یه کمی خورده شده بود و درست نکرده بودیم و صد البته منم سرعتم خیلی زیاد بود..  به قول پسرک خیابونو با پیست اشتباه می گیری...پیشونی خواهرشوهر هم خورد به شیشه جلو شیه ترک ورداشت.. آخه یادش رفته بود کمربند ببنده.. شانس اوردم تازه عروسو بلایی سرش نیووردم..

تا شب کلی گریه کردم به خاطر اینکه کاپوت ماشینو داغون کردم.. پسرک می گفت نشونه گرفته بودی خواهر منو بکشی تیرت به خطا رفت واسه همین گریه می کنی.. هههه..  بی مزه...

اما خدائیش پسرک هیچی بهم نگفت مدام مسخره بازی در می اورد که من بخندم اما من خیلی ناراحت بودم.. آخه بدترین نوع تصادف بود چون احتمال تعویض کاپوت هست.. البته یه صافکار پیدا کردیم گفته براتون صاف می کنم.. نمی دونم.. خلاصه قضا بلایی اومد و گذشت..

شانس اوردین من هنوز زنده ام وگرنه وبلاگ کیو می خوندین الان کامنت نمی ذاشتین..؟؟ هان؟ :)


آی دارم می میرم... :(

فروزن...

خوب سر صبحی اومدم بپرسم تاحالا فروزن یوگرت خوردین؟ اسمش که احتمالا به گوشتون خورده.. من یه چند وقتی این دسر خوشمزه کم کالری رو درست می کنم و شبها با پسرک می زنیم به بدن و حالشو می بریم..

اونایی که طعم ماست میوه ای رو می پسندن احتمالا از این هم خوششون میاد.. می دونید طعم تمشک جنگلیش با دونه های تمشکی که توشه محشرررررررره.. مممم.. دهنم آب افتاد... :)


طرز تهیه اشم آسونه یه سرچ بزنید هست.. خیلی کم دردسره.. :)


غم..

نمی تونم غمو از خودم دور کنم.. همچنان در را بهبود کیفیت روزهام تلاش می کنم اما نمی تونم غم رو  از خودم دور کنم.. دیشب با اشک خوابیدم وقتی با همه تلاشی که می کنم باهام بی انصافی کردی..


دلم می خواد فرار کنم از این روزها و این شهر و این آدمها...


غمگین و سنگینم..

خدایا شکرت..

باید خدا رو به خاطر همه مهربونی هاش شکر کرد گرچه قابل شمارش و شکرگذاری نیست....


امروز می خوام بگم که انرژی مثبت همه آدمهای خوب دور و برم جواب داد و مادر جوون و مهربون این

پست حالش بهتر شد و خوشبختانه فعلا شیمی درمانی روش جواب داده و بیماریش متوقف شده..


خدا عاقبت زندگی و سلامتی شو هم به خیر کنه...


بهتون خبر دادم که بگم و بدونید که چقدر خوبید.. ممنون دوستان عزیزم..


روزهای سخت...

روزهای سخت زندگی ما همچنان ادامه داره.. همچنان سعی می کنم روحیه ام رو حفظ کنم تا روحیه پسرک خراب نشه.. از رخوت و افسردگی که این روزها ناراحتش می کنه می ترسم.. پسرک فعال من این روزها عصبی و ناراحته..


خیلی نگرانشم.. مملکت ما جاییه که به آدمهای مفید و با تجربه هیچ نیازی نداره و فقط افراد خاصی حق زندگی دارند..


آقا می خواد ساختار س...ازمان مل...ل رو تغییر بده ... اختلاف طبقاتی در جهان افزتیش یافته و نمی گه که این ایرانه که این نمودارو شاخص رو تغییر آشوبناکی می ده..


حس بدی پر از تنفر و انرژی منفی منو در بر گرفته..