روزهای سختی رو رو می گذرونم... بدترین لحظه لحظه ای بود که از وجودم جدا شدی و من بی خبر از همه تا صبح ساعتها اشک ریختم.. بدترین لحظه در خاطرات روزانه ام برداشتن تیکر مادر بودنم بود..
روزهای درد... روزهای اشک.. روزهایی که مجبور هستی منطقی باشی.. روزهایی که هنوز پر از درد جسمی است و من
تحمل می کنم و دم بر نمی آورم...
روزهایی که دیگر مادر نیستی... روزهایی که مدام دنبال دلیلی... دلیلی برای این روزهای سخت... برای این روزهایی که
کسی از اعماق قلبت خبر ندارد...
..........................