این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

بازگشت پیتی..

سلام  

یاد حرف یکی افتادم که می گفت وقتی یه پست اسمایلی داره یعنی حال نویسنده اش خوبه..  

مرسی دوستای خوبم که تو این مدت منو تحمل کردید و با صبوری تقریبا هر روز به وبلاگم سر زدید این روزا شکر خدا حالم خوبه.. پسرک هم خوبه.. 

تو این چند روز تعطیلی هم سعی کردیم بهمون خوش بگذره.. 

دیروز با یکی از دوستای پسرک رفتیم ش.م.ش.ک.. البته پیست اسکی تعطیل بود و ما فقط گشتیم و به ویلای یکی از اقوام سر زدیم و ناهار خوردیم و برگشتیم. خیلی بهمون خوش گذشت.. به شدت تصمیم دارم رو اسک.ی جدی کار کنم.. اونقدری که من بلدم فقط باعث خنده پسرکه   

دو روز از تعطیلات رو هم با پ. (همون رفیق غار) و خانومش س. رفتیم شمال. 

البته زمانمون خیلی محدود بود.. ولی جای همه خالی و چشم حسودان کور خوش گذشت.. 

دیشب هم یه سری به منزل مادر شوهر زدیم.. 

یکی از چیزایی که خیلی تو این روزا خوشحالم می کنه اینه که یکی از عادات بدمو گذاشتم کنار و در واقع دارم سعی می کنم آدم باشم  

روز ولنتاین هم ۵امین سالگرد اولین گردش دونفرهمون بود.. هیچ کادویی بینمون ردو بدل نشد چون من و پسرک درواقع اعتقادی به این روز خاص نداریم (منظورم ولنتاینه)... البته پسرک اصرار داشت که من یه چیزی انتخاب کنم که برام برای سالگرد بخره اما خوب من چیزی نپسندیدم..

 

خیر دیگه اینه که ۱۰ ا.س.فند تولد پسرکه و من اصلا نمی دونم چی کار کنم.. راستشو بخواید از کارهای تکراری و سورپرایزهای تکراری خوشم نمیاد.. دنبال یه ایده نو هستم..  

کمکم می کنید؟؟

5 سال گذشت..

۵ سال از اولین نگاه.. ۵ سال از زیباترین روز برفی دنیا.. از اولین شادی کودکانه از لبخند تو.. 5 سال از با توبودن من گذشت.. از عاشق تو بودن.. از تو رو نفس کشیدن... از خودخواهانه تو رو خواستن..  

این روزها تنهام.. تو هستی اما نیستی.. تنهایی من چطور می تونه این روز خاص رو از یادم ببره.. روز سرنوشت من.. روز تو.. 

 

 

حرفهایی هست که آدم حتی نمی تونه با خودش تکرار کنه اما تو به من می گی و من به تو و این یعنی تو از خودمم به من نزدیکتری..... 

دلم از این زمستون آفتابی گرفته.. دلم از برفی که نمیاد از غمگینی تو گرفته.. دلم از چیزی که نیستم دلم از تنهایی خودم گرفته...

کاش می شد بیشتر حرف بزنم.. کاش می شد بیشتر بگم اما...  

پشتم به توئه... پشتمو خالی نکن.. 

دوست دارم... کاش باور کرده باشی... کاش باور کرده بودی..

گردش

اگه تونستید تو این شبا یه سری به پاک جم.شید.یه بزنین... پریشب یعنی می شه دوا..زده بهمن با پسرک و دوستش و خانومش رفتیم.. محشررررررررررر بود.. فکر کنید خیابونای توی پارک تو این شبا مثل خیابونای لندنه.. مه گرفته و خیس.. با نور زردی که از لای درختا می تابه.. بعد یه بارونی هم شروع کنه به باریدن.. کناردریاچه اش که یه موقعی پر بود از اردک و مرغابی.. الان فقط آب نماش مونده.. حیف که دوربینو با خودم نبرده بودم.. آخه پسرک سورپرایزمون کرد و نگفت کجا می ریم...  

 البته ما که رفتیم برف نبود...:(

جایزالخطا..

همه آدما جایزالخطا هستن می دونم.. منم زیاد اشتباه کردم.. مهم اینه که به اشتباهت اعتراف کنی.. مهم اینه که به طرف مقابلت اجازه بدی با اشتباه تو کنار بیاد و تو موقع مناسبی ازش عذرخواهی کنی.. مهم اینه که وقتی از گریه سیاه و کبوده سعی نکنی بهش دروغ بگی و با وعده و وعید و دروغ سعی کنی آرومش کنی و فرداش دویاره تو زندگیت همون اشتباهو بکنی.. 

 

مرسی عزیزم به خاطر فرصتی که بهم دادی... مرسی به خاطر اینکه درکم می کنی...  

 

همسر عزیزم... منو به خاطر چیزی که فقط من می دونم و تو... ببخش.. چیزی که فقط بین من و تو و خداست..  

با همه وجودم دوست دارم..

۶ ماهگی!

برای تو می نویسم.. برای تو تا بدانی چه لذتی دارد همسر تو بودن... 

 

شش ماه از ازدواجمون گذشته... با همه بالا و پایین ها هر روز عشقم به تو تازه تر از قبله و هر روز بیشتر دوست دارم... 

 

عزیزم.. حرفها نگفته می ماند وقتی به تو نگاه می کنم و عشق در نگاهی عصاره می شود... 

 

دیگر حرفی نیست... با نگاه تو هرگز حرفی بیش از این نبوده است... 

...

سلام... مامانم امروز رفت.. دلم خیلی گرفته.. یه مشکل روحی برام پیش اومده که نمی تونم با کسی حتی پسرک درموردش حرف بزنم... 

دعا کنید برام از این برزخ بیام بیرون.. خیلی مستاصلم.. دارم مریض می شم!