این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

هفته جدید.. سمت جدید.. مسئولیتهای جدید

خوب باید بگم که دلیل این همه تاخیر تنها ایجاد یه سری تغییرات مهم در شرکت بود..

راستش رئیس هیئت مدیره شرکت ما که سهامدار اصلی شرکت و واسطه اصلی آمدن من به این شرکت بودن برای زندگی و ادامه تحصیل فرزندانش مهاجرت کرده و این قضیه تقریبا از اول امسال استارت خورده و بالاخره پنجشنبه ایشون با خانواده از کشور خارج شدند.

خوب به این دلیل که ایشون مهره کلیدی و اصلی و در واقع مغز متفکر مجموعه از لحاظ فنی بودند و خیلی حضورشون در مجموعه و در کارهای اجرایی پر رنگ بوده و قاعدتا عدم حضورشون نیازمند یک سری تقسیم کار بود...

به دلیل اعتماد ایشون به عده خاصی از مدیران واحدها این مسئولیتها بین این افراد تقسیم شد.. و نتیجتا من هم به عنوان مدیر واحد خودم و به دلیل نزدیکی و اعتماد بالا (یک عدد پیتی خودشیفته!!!) مسئولیت بخشی از کار را به عهده گرفتم که این باعث شد که هفته گذشته که هفته ؛آخر بود هفته بسیاررررر شلوغی داشتیم و من چهارشنبه که روز آخر بود 10:05 شب از شرکت خارج شدم.. تقریبا فرار کردم..

کل پنج شنبه رو هنوز منگ تغییرات بودیم و البته از امروز اوضاع کمی رو روال افتاده...

این از این.. بالتبع هفته گذشته جز مسائل کاری و خواب موضوع خاصی رخ نداد.. :)

موضوعی که خیلی براش هیجان دارم مرداده که داره تموم می شه و پاییز و زمستون مورد علاقه من داره می رسه...

درگیری های کاری من و پسرک رو خیلی از هم دور کرده و هفته گذشته تقریبا هروقت می رسیدم خونه پسرک از خستگی رو کاناپه بیهوش بود..

ولی عوضش جمعه خیلی خوبی رو باهم گذروندیم و کلی خرید کردیم .. از ساعت 10 صبح تا 8 عصر تو خیابونها چرخیدیم و خرید کردیم.. و عقده باهم بودن و چرخیدنمون ارضا شد..

کلی لباس برای پسرک و یه صندل روفرشی برای من و یه خورده هم خرید خونه...

کتاب این روزهام...  دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد.. اثر آنا گاولداست... با ترجمه الهام دارچینیان عزیز...

راستی رابطه برادرم با دخترک به هم خورده و دلیلش هم عدم تفاهمه... نمی خوام در مورد دخترک چیز بدی بنویسم اما اصلا برای هم مناسب نبودند...

امیدوارم هر دوشون از این به بعد لحظه های بهتری رو تجربه کنند... به هر حال قطع هر رابطه ای سخته...

هفته خوبی داشته باشید..

نظرات 6 + ارسال نظر
آبی شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 04:31 ب.ظ

موفقیتهای جدید مبارک. هفته پیش تهران بودم. یادت افتادم.با خودم می گفتم کاش با پیتی آشنایی نزدیکتری داشتم و می دیدمش بعنوان کسی که تو تهران کار می کنه تو یه شرکت موفق. حتما می تونستیم ارتباطات کاری خوبی داشته باشیم.
من همیشه میگم بهترین آدم دنیا واسه چرخیدن و خرید کردن و سفر و جسارتا ولگردی، شوهر آدمه...تا باشه ازین جمعه ها پیتی خانم

آره خیلی خوش گذشت... خوب یه کامنت می ذاشتی شماره می دادم میومدی می دیدمت..

گل نسا شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:53 ب.ظ

یه خسته نباشید جانانه پیتی نقش کلیدی
ایشالا که این هفته هفته سبک تری باشه و بتونی بیشتر استراحت کنی و در کنار پسرک باشی
قطع رابطه سخته ولی مطمئنا پشیمون نمیشن چون با منطق و عقل تصمیم گرفتن که جدا بشن. ایشالا که خداوند خیر پیش روشون بذاره.

بووووس بووووس
پیتی همیشه میخونمتا، اما بعضی وقتا خاموشم

مرسی عزیزم.. تو همیشه منو شرمنده می کنی...

نیکو شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:27 ب.ظ

سلام پیتی جون. حسابی خسته نباشی
مگه تا حالا مدیر نبودی?
به هر حال بهت تبریک میگم. پس ازین به بعد حسابی جیبت پر پول میشه

چرا مدیر بخشمون که هستم ولی خوب با رفتن مدیر ارشد مسئولیتهای اونم ریخته سر ما... ولی تجربه خیلی خوبیه!

فیروزه یکشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:42 ق.ظ

به به ... مبارک باشه سمت جدید و خدا قوت بسیار زیااااااااد

راستش سمتم جدید نیست فقط مسئولیتها بیشتر شده..

بارانک یکشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:50 ق.ظ

پیتی بانو با عرض سلام سمت جدید را به شما تبریک می گوییم.
حرف صندل میاد بغض گلومو میگیره.یک عدد فامیل دو ساله در شرف در آمدن دندان نمی دانم چندمش در نبود این جانب محبوب ترین صندل بنده را گاز گرفت.رد دندان های ایشان در سرتاسر صندل مذکور مشاهده می گردد.تصمیم بر آن است که آخر هفته به مراکز خرید رهسپار شویم و عینهو همان اما فیروزه ایش را بستانیم.
در مورد اون کامنته منظورم شما نبودینااا...شما که کامنت میذاری.گهگاه بازدید ها رو با تعداد کامنتا مقایسه می کنم فکم باز میشه...
با آرزوی موفقیت های بیشتر
امضا:بارانک

ویدا دوشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:28 ق.ظ

پیتی جان تبریک میگم. با امید موفقیتهای روز افزون برای تو عزیز.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد