این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

مترجمی و باقی قضایا!

راستش ماجرای زبان خوندن و مترجمی بودن من ربطی به تحصیلات دانشگاهیم نداره.. تحصیلات دانشگاهی من تو  رشته مهندسی برقه و نه زبان!

ماجرا از اونجا شرو شد که تو یه روز گرم اواخر ماه بهار سال 1370 (الان سنم معلوم می شه) به ما خبر دادن که آقا مدرسه تیزهوشان قبول شدی بیا برو!

دیگه ما سر از پا نمی شناختیم که آخجون یه شبه یه مهر باهوشی و تیزهوشی خورد تو پیشونیمون! بابای عزیزم خیلی خوشحال بود من باعث افتخارش شده بودم و تو دوستاش و فامیل حسابی سربلندش کرده بودم!

اون سال اولین سالی بود که سمپاد تو شهر ما شعبه اش افتتاح شده بود!

خلاصه تابستون خوبی رو شروع کردم و یکی از اولین کارهایی که مادر و پدرم کردند  راستش اون موقع هنوز خیلی هم باب نبود ولی خوب خانواده من معمولا تو همه چیز پیش قدم هستن  این بود که منو فرستادن کلاس زبان!

حالا رو نمی دونم ولی زمان ما کلاس اول راهنمایی در مدارس معمولی درس زبان نداشتن

از اونجایی که عموی بزرگ من به خاطر سالها زندگی در خارج از کشور و همچنین کار کردن دریک سازمان بین المللی بسیار معروف زبانش فوق العاده بود همیشه یادگرفتن یک زبان خارجه برای من واقعا آرزو و هدف بود...

از اون تابستون تا زمانی که سوم دبیرستان رو تموم کنم یه ریز و پشت سرهم و هرترم تو همون کلاس زبان ادامه دادم و رفتم.. سوگلی همه معلمها بودم.. تو سن 15 سالگی یه سری مجموعه داستان کوتاه انگلیسی نوشتم که یکی از معلمهام برام ویراستاری کرد..

خلاصه اینجوری شد که من مدرکمو گرفتم و یه دو ترمی هم تو موسسه درس دادم و بعدش رفت دانشگاه و زبان خوندن من با خوندن روزنامه و فیلمهای زبان اصلی و کتابهای رمان خارجی ادامه پیدا کرد.. اولین کتابی هم که به زبان اصلی خوندم یادمه غرور و تعصب بود..

خلاصه اینجوری شد که من زبان انگلیسی رو یاد گرفتم و چون تو کارم هم حسابی ازش استفاده می کردم اوضاع یه کم بهتر شد..

سال دوم دانشگاه بودم که یکی از همکلاسیام منو به یه انتشارات معتبر معرفی کرد که برای یه سری کتابها دنبال مترجم می گشتن... نمونه کار منو دیدن و ازم تست گرفتن و باهام قراداد بستن... خلاصه اینجوری بود که اولین کتاب من در سال 79 چاپ شد!

بعد همینجور قراردادهای دیگه ای پیش اومد مثل دوتا کتاب دیگه از همین مجموعه..

خلاصه اینجوری!

کلا من معتقدم که استعداد زبان خارجه یه جورایی ذاتی و موروثیه! و خیلی به علاقه ربط داره..

باید مستمر و مدام باشه چون بسیار فراره!

خلاصه موفق باشید!

نظرات 8 + ارسال نظر
نادم یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 03:37 ب.ظ http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

گویند که گرد مَه، ‌زمین می‌گردد
دور فلک و عرش برین می‌گردد
خورشید، جمال مجتبی را دیده است
حیران شده است و این چنین می‌گردد
میلاد دومین اختر تابتاک آسمان ولایت مبارک

آبی یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 10:12 ب.ظ

آخ جون نوشتیییی. برم بخونم

آبی یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 10:26 ب.ظ

ممنون پیتیه مهربون. روح پدرتون شاد. دختر به این تر تمییز مرتبی تو درس و کار معلومه که جای افتخار داره. و اینکه آره زمان ما زیاد کلاس زبان باب نبود اما هر کی اونموقه ها شروع کرد و طی سالیان تحصیل ادامه داد در آینده به شدت به درد کار و بارش خورد. ایشالا که منم یه سر خلوتی پیدا کنم از یه جایه این قورباغه شروع کنم ... زبان هیچ وقت درس سختی واسم نبوده اما اینکه بخوام صحبت کنم و از نظر قواعد گفتاری و اینها کار نکردم رو خودم.

آره عزیزم.. راستش زبان خوندن الان برای منم یه قورباغه است واقعا که باید قورتش بدم... چون واقعا وقت گذاشتن مخصوصا برای من که متاهلم و سرکار هم میرم واقعا سخته! الان 6 ماهه می خوام برم کلاس ترکی استانبولی اما همچنان مونده!
اما اگه آدم یه کم اراده و پشتکار و همچنین جسارت داشته باشه کار سختی نیست.. مخصوصا حرف زدن که واقعا بیشتر جسارت می خواد تا مهارت.. اگر کمک دیگه ای خواستی حتما بگو..
ولی پیشنهاد من بهت اینه که تو دوره های فشرده شرکت کن!

نیکو دوشنبه 23 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 12:01 ب.ظ

موفق باشی دوستم. خوشحالم که دوست با اراده ای دارم

ویدا دوشنبه 23 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 03:09 ب.ظ

وای چه عالی... بهت تبریک میگم پیتی جان. واقعا که دوستی با تو برام باعث افتخاره. من هیچ وقت کلاس زبان نرفتم. هر چی بوده کلاسهای مدرسه که میدونی خیلی هم پربار نیست. تو سفری که به دبی داشتیم فهمیدم واقعااااا زبان واجبه. تا حدودی میفهمیدم چی میگن. ولی خوب نمیتونستم جواب بدم. خیلی دوست دارم که بعد درسم شروع کنم. به نظرت دیر نیست؟

نه هیچ وقت دیر نیست عزیزم

فیروزه جمعه 27 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 09:00 ب.ظ

ایشالا موفق باشی در همه مسیرهای زندگی

فیروزه جمعه 27 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 09:01 ب.ظ

رمز چیه جریانش؟ پست جدید رو میگم !

سعیده جمعه 27 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 10:43 ب.ظ

رمزدار میکنی حال؟

برای به تور انداختن آدمهایی مثل توئه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد