هرچی از دهنم در اومد به مدیرم گفتم که با اعصاب راحت برم خونه! بهش گفتم که شما برای رسیدن به اهدافتون به آدما به چشم ابزار نگاه می کنید!!
گفتم من اگه هر ایرادی در کارم داشته باشم به دلیل عدم رضایت شغلیه و هیچ تعهدی به شما احساس نمی کنم چون ارزشی برای کار من قائل نیستید..
خیلی حال داد خداییش!
تخلیه روانی شدم!!! خیلی عصبانی بودم!! البته الانم عصباانی هست هنوز!! اما به هر حال خوشحالم که حرفامو زدم!! حالا یا از اول مرداد می گن نیا!! یا اینکه نتیجه می ده!!
شایدم نتیجه نده اصلا و دوباره مجبور شم با همون شرایط کار کنم!! اما لااقل حرفامو زدم!
کاش این مملک..ت با خاک یکسان شه سر اون میمون چرک نفهم که وضعمون اینه!!!!!!!
من رضایت شغلی نداااارم!
اصلا!!!!
خیلی ناراحتم..مدیرم کسیه که من کارو با اون شروع کردم الان 6 سالی می شه که باهاش کار می کنم...
الان یه کارمند جدید بهمون اضافه شده که فقط تجربش زیادتره ... کسایی که تو ادارات دولتی کار بازرگانی کردن می دونن که چقدر کارمندای ادارات دو..لتی تنبل و وقت تلف کن هستن!(قصد توهین به کسی ندارم کلی گفتم شاکی نشید اعصاب ندارم!!!!) در واقع دلسوزی تو کارای د...ولتی خیلی کمتره...
حالامدیریت یه بخش کوچیک زپرتی از شرکتو بهش می خوان واگذار کنن با 150 هزارتومن حقوق بالاتر از من تازه خانوم با اون خنگی مطلقش ناز کرده می گه نمی صرفه برای من.. زنیکه اسلو موشن خنگ!!! والا!
خدایاااااااااااا!!!! خیلی عصبانی هستم...
خیلی!
الان مدیرمون زنگ زد خیلی بد باهاش حرف زدم!!!
حقشه!
مردک!
شانس اورده که امروز می خواد بره دبی من احتمالا نمی بینمش! وگرنه که حالشو می گرفتم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! کثافت!!!!
امروز ۲۹ تیره... پارسال تو چنین روزهایی پر بودیم از تب و تاب کارهای انجام نشده.. پر از هیجان!
تا سالگرد ازدواجمون یه هفته مونده و هنوز من برنامه ای ندارم..
دوست دارم لا اقل خودمونو به یه عکس دو نفره تو آتلیه مهمون کنیم.. می خواستم این وبلاگو هدیه بدم به همسرم اما هنوز شرایط مهیا نیست..
خلاصه از اولین سالگرد ازدواج انتظار بیشتری داشتم.. اوضاع مالیمون هم بهخاطر یه سری تغییرات شغلی همسرم خیلی روبراه نیست که بخوام هدیه بزرگی براش بخرم..
دوست داشتم بریم مسافرت...
داداشی جمعه اگه خودا بخواد داره می ره مکه... عمره دانشجویی.. این دومین باریه که اسمش در اومده ... دفعه اول نرفت اما این دفعه دیگه مثل اینکه قسمتش شده.. امیدوارم که بهش خوش بگذره..
دنبال پیشنهاد واسه سالگرد نیستم چون می دونم چیز خاصی به ذهنتون نمی رسه :دی
آخه هر چی برسه خرج داره...
خلاصه این از این..
شاید بتونیم یه عکس بریم بندازیم..
میام بازم براتون می نویسم اگه کاری کردم!
بعضی ها هم که دارن میرن دیدن یار دبی!
«آنکه دوست میدارد، پیِ دلیلی برای دوستداشتن نیست. آنکه دوست داشته
میشود، بیآنکه دوست بدارد، پیِ دلیلیست برای دوستداشتن. دلیلی اگر
باشد، دلیلی اگر پیدا کند، شاید، خیابانِ یکطرفه را بدل کند به خیابانی
معمولی. رفتوآمدی در کار باشد؛ از دو سو.
آنکه دوست میدارد، به
خیالاش هم نمیآید که دیگری دوستاش نمیدارد. هرچه دارد، هرچه باشد،
میریزد در طَبّقِ اخلاص. همهچیزِ مالِ تو، به شرطِ اینکه باشی، که
لبخندت را دریغ نکنی از من. لبخندی اگر حقیقی باشد، سِحریست که
باطلُالسِحری ندارد. کلیدِ خوشبختیست، اگر خوشبختی حقیقتاً باشد، اگر
وجود داشته باشد.
آنکه دوست میدارد، آنکه دلودین کفِ دست مینهد و
جانبرکف آمادهی خدمتِ دلبر است، خیال میکند آن دیگری، آن دلبر، بدیلِ
اوست؛ همینقدر دوستاش دارد، همینقدر برایاش میمیرد.»
این متنو امروز تو گودر خوندم.. http://zoraghema.mihanblog.com/ از این وبلاگ بود..
خیلی دلم گرفت بعد از خوندن این متن.. توضیحی ندارم.. اما به نظرم نویسنده این متن هر کی که هست خیلی بی رحمانه سعی کرده واقعیت رو بیان کنه و به نظر من هر واقعیتی رو نیازی به بیان کردنش نیست...
مخصوصا اون افشاگری خیال می کند آن دیگری ...
نباید اینا رو می نوشتی!
بعضی وقتها روزهای سخت خیلی نزدیکتر از اون چیزی هستن که ما فکرشو می کنیم...
شنبه روز عالی ای بود اما امان از یکشنبه! بدترین لحظات رو تجربه کردیم کنار هم..
تو توی هال بودی و من تو اتاق.. یا تو توی اتاق و من تو آشپزخونه یا هال..
سعی می کردیم بیشترین فاصله رو از هم بگیریم..
نمی دونم چرا.. اصلا از وقتی اومدی حالت بد بود.... خودتم نمی دونستی چرا اگه اون مسابقه هم نبود شاید اصلا یک کلمه هم حرف نمی زدیم..
نمی دونم این سایه ها چیه که بعضی وقتها از روی زندگیمون رد می شه..
دلگرفتگی ها و بی حوصلگی های بی دلیل تو و من...
مسخرم نکنید اما من شدیدا به چشم زخم اعتقاد دارم!
پیاده با مامان سه تایی می ریم پارک و بساط شامو به پا می کنیم..
می خندیدم و می خندیم....
مرسی عزیز دلم.. مرسی قلب من!
خیلی دوست دارم مرد من!!