این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

روزهای سخت

بعضی وقتها روزهای سخت خیلی نزدیکتر از اون چیزی هستن که ما فکرشو می کنیم...


شنبه روز عالی ای بود اما امان از یکشنبه! بدترین لحظات رو تجربه کردیم کنار هم..

تو توی هال بودی و من تو اتاق.. یا تو توی اتاق و من تو آشپزخونه یا هال..

سعی می کردیم بیشترین فاصله رو از هم بگیریم..

نمی دونم چرا.. اصلا از وقتی اومدی حالت بد بود.... خودتم نمی دونستی چرا اگه اون مسابقه هم نبود شاید اصلا یک کلمه هم حرف نمی زدیم..

نمی دونم این سایه ها چیه که بعضی وقتها از روی زندگیمون رد می شه..


دلگرفتگی ها و بی حوصلگی های بی دلیل تو و من...


مسخرم نکنید اما من شدیدا به چشم زخم اعتقاد دارم!

نظرات 6 + ارسال نظر
تینا دوشنبه 7 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:11 ب.ظ http://asemoone-tina.persianblog.ir

اعتقاد بجایی است... خداوند در قران به آن اشاره فرموده

بوبو دوشنبه 7 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:33 ب.ظ http://porteghal-bastani.blogspot.com

منم خیلی اعتقاد دارم
ثابت شده ست
لعنتی خیلی هم زود جواب میده

حاج خانوم سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:58 ق.ظ

عزیز دلم دلم گرفت وقتی متنتو خوندم...
راستش پیتی عزیزم منم مثه تو به این چشم زخم که میگی بدجوری اعتقاد دارم، اصلن انگار واقعیت محض داره شاید..
شنیدی میگن به ما خوشی و خنده نیومده!؟ مام هر وقت سر کیف هستیم یه جورایی چشم میخوریم و بعدش حتمن یه اتفاقی برامون میوفته..
اما این سایه هایی که ازش حرف میزنی موندگار نیستن ناز نازی من!
:دی
مطمئنم شب بعدش همسرت با یه شاخه گل یا یه لبخند از دلت در میاره

پرنده خانوم سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:14 ق.ظ

پیتی جونم زیاد سخت نگیر
خب گاهی پیش میاد دیگه
واسه همه هم پیش میاد
مهم اینه که ادامه پیدا نکنه و دوباره همه چی رو فراموش کنید و کنار هم باشید شاد و خوشبخت
سعی کن این ناراحتیا زیاد عمیق نشن
بهش فکر نکن، بذار که اینقدر سطحی باشن که یه باد ملایم بتونه با خودش ببرتشون
:*

بادوووم سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ب.ظ

سلام پیتی جونم.اولا ممنون که نسبت به کامنت قبلیم لطف داشتی،دومآ خدا بهترین جای بهشت رو نصیب پدرت کنه(اینو به خاطر روز پدر گفتم)، سومآ از اینکه دلتنگی ناراحت شدم.اما قانون زندگیه دیگه گاهی خوشحال یه وفتم ناراحت...همسرتم یه آدمه ..گاهی آدم بی دلیل حوصله نداره ..اما راستش منم به این چشم زخم اعتقاد نداشتم اما به مدته که همش بعد از دیدن به عده ای اتفاقای بدی واسمون میفته دیگه کم کم دارم میترسم

پرنده خانوم سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:00 ق.ظ

آهای خانومممممممم
دوباره شما رفتین غیبت صغرا؟؟؟
بیا دیگه بابا:(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد