این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

تخ..م مرغ!

این مامانا به هر زر و زوری شده می خوان مادر بزرگ بشن.. حتی اگه صد تا نوه داشته باشن بازم به تو که دو سال از عروسیت گذشته به هر نحوی گیر می ده.. چه روشهایی هم دارن.. مامان من که هر شب یه خوابی می بینه..

دیشب خواب دیده من از ظرفی که مادر شوهرم بهم تعارف کرده تخم مرغ برداشتم.. سریعا هم تخم مرغ تعبیر به اولاد شد!


آخه مادر من ما خودمون یه عمری شماها رو فیلم کردیم.. با ما هم بله؟


الن نیاید بگید راست می گن ها!! حوصله آدمایی که فکر می کنن من پیر شدم رو ندارم!!

روزانه..

مسافرت آخر هفته پیش خیلی روحیه ام رو عوض کرد.. از سه شنبه شب رفتیم تو دل یکی از کوههای شمال تو یه خونه روستایی ییلاقی که مال یکی از دوستامون بود.. اونقدر بالا بود که می تونستیم دستمونو دراز کنیم و ستاره ها رو بچینیم..

کنارمون تو اون ارتفاع پر بود از مراتع سرسبز و اسب و گاو و گوسفندهایی که آزادانه به جای کاغذ علف سبز تازه می خوردند...

و بقیه سکوت بود و سکوت.. منطقه ای که ما رفتیم تعداد محدودی خونه ییلاقی داشت و آدمهایی که اونجا بودند تعداد محدودی بودند که ییلاق اومده بودند..


ظهرها موقع ناهار از دست کنار خونه پونه و نعنا می چیدیم و می ریختیم تو ماست و با غذای سیر دار فراوون می زدیم به بدن.. جای همتون خالی.. خلاصه من هنوز شارژ شارژم... تا کسی خالی نکنه شارژمو...


البته تو این هفته یه خبر ناراحت کننده از یه دوست عزیز خانوم سین شنیدم که یه خورده غمگینم کرد اما امروز صبح با حرفهای امیدوار کننده ای که بهم زد دوباره روحیه امو بدست اوردم...

امیدورام روزهای خوبی در انتظار ههممون به خصوص برادر خانوم سین باشه..

حتما یه سری عکس براتون می ذارم...

عکس بازی!!

مستانه این بلا رو انداخت به جون ما! :))

اینم از من و پسرک!


من!



پسرک!



اینجا!


حال بد امروزم..

این پست پر از بار منفیه.. نخونید اگه حوصله ندارید!


امروز خیلی روز بدی رو شروع کردم.. نمی دونم شاید دیشب خوب نخوابیدم... صبح به سختی اومدم سر کار .. نه اینکه خوابم بیاد ها.. نه .. اصلا خوابم نمی اومد.. پسرک که مرخصی داشت واسه کارای بانکی و وام خونه جدید.. و ساعت ۱۰ بانک قرار داشت.. منم مجبور بودم تنهایی بیام سر کار..


دوست دارم امروز خونه نرم.. برم تو پارک و در و دشت واسه خودم راه برم و ولو بشم.. دلم می خواست یه امروز و هیچ مرد لعنتی کثیفی مزاحم هیچ زنی نمی شد و من بدون فکر و خیال مزاحمهای خیابونی روسریمو بدم دست باد و با لباسهای خنک و روشن تو خیابونها راه برم و راه برم..

منتظر بودم یکی از اون زنیکه های سیاهپوش امروز به شالم که انداخته بودم پشت گوشم و آستینهامو که داده بودم بالا گیر بده تا من مرتکب قت...ل بشم.. امروز واقعا می تونستم قاتل یه آدم سیاهپوش بدترکیب باشم.. می تونستم.. متنفرم ازت رنگ سیاه.. ازت متنفرم به معنای واقعی کلمه ازت متنفرم رنگ سیاه.. ازتون متنفرم آدمهای سیاهپوش نفهم.. من گرممه... وقتی تو خیابون و تو این هوای آلوده تهران نفس می کشم مریضم.. من دلم آرامش می خواد.. من از تهران و هوای کثیفش متنفرم.. من از این همه سروصدا متنفرم.. من پیراهن سفید بلند می خوام.. می خوام موهام هوای خنک و تمیز بخوره... از همه شما که هر روز صبح اتومبیل های شخصی تون رو تک نفره سوار می شید و تن لشتون را زیر باد خنک کولر ول می کنید و حواستون به این هوای کثیف نیست بی زارم.. بی زارم ار تن پروری شما آدمهای نفهم ایرانی!! از شما ایرانی های بی فرهنگ حالم به هم می خوره که نمی فهمید سالانه هزارها کودک ناقص به خاطر بی شعوری شما به دنیا میاد.. اینکه ماران بارداری هستن که مجبورن تو این هوای کثیف که شما می سازید نفس بکشن..

من آرامش و سکوت و هوای خوب می خوام..

من از همکار نفهمم که همه کاراشو اشتباه انجام می ده و باید کاراشو اصلاح کنم متنفرم..

من پر از حس تنفرم از زمین.. از پستی این آدمهای کثیف و سیاه پوش.. متنفرم..