این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

شبهای بی تو..

فرزندم..


می خوام بدونی که بابات هزارو یک روش داره واسه اینکه تو روت نگه از کارش پشیمونه اما نشون بده که پشیمونه...

دیشب یکی از اون هزارو یک روشو رو کرد.. منم سعی کردم ببخشمش..

بخشیدم.. :)



......................

پ.ن.1. هدف اولیه من برای نوشتن.. هدیه ای برای فرزندم در آینده بود.. تو این دو تا پست یهو دلم خواست اون مخاطب قرار بدم.. خبری نیست.. الان فهمیدم چرا سین بانو بهم شک کرده..:))


پ.ن.2. چرا همه وقتی یه خانومو در حال رانندگی می بینن که یه آقا کنارش نشسته فکر می کنن ناشیه و هی می چسبونن بهشو فقط غر می زنن و بوق!!! این استثنا هم نداره چه خودشون مرد باشن و چه زن فکر می کنن طرف ناشیه و هی غر می زنن.. بابا شاید یکی مثل من شوهرش صبحها یهو کمر دردش عود کنه و واسه همین کنارش نشسته نه واسه اینکه ناشیه...!!!!!! ( روش جدید پسرکه واسه اینکه رانندگی تو ترافیک سنگین همتو بسپره به من!!!)


پ.ن.3. تو رانندگی غر نزنیم!

شخصی..

فرزندم...

پدرت دیشب حرف بدی به من زد.. جور بدی فریاد زد و جور بدی رفتار کرد.. رفتاری که از یک زندگی سه ساله توقعش نمی رفت .. رفتاری که منصفانه نبود.. حرف بدی که غمگینم کرد..

قهر نیستم.. مادرت عادت به قهر نداره... از قهر بیزاره.. اما غمگینم و گریان.. اشک تو چشمام نشسته و رهایی ازش نیست...

ازت دلگیرم همسر بی انصافم.. ازت دلگیرم..

 

پ.ن. چیزی نیست.. این یک مساله کاملا شخصیه...

خیلی وقته ننوشتم... یه دو هفته ای است که عزیز رو اوردن خونه است.. آب ریه اش همچنان هست و غلظت خونش به حد مجاز نرسیده.. حالا قراره اول هفته آینده دوباره چک بشه.. همچنان حواس پرتی داره و همچنان بی قراری می کنه.. عمه هام و مادرم پیشش موندن.. و به نوبت استراحت می کنن..


نمی دونم خدا چه سرنوشتی برامون رقم زده اما هرچی که هست امیدوارم خیر باشه..

خدا برای کسی بد نمی خواد می دونم اما من کمی نگرانم..


خسته ام.. مادر شوهر و پدر شوهر و خواهر شوهر کوچیکه رفتن مشهد.. 4 روزه.. دلم خیلی یه مسافرت می خواد.. مسافرت دو نفره با پسرک...

امروز جفتمون شرکتو پیچوندیمو تا 10 خوابیدیم... :) هی پا می شدیم همدیگه رو نگاه می کردیم و یه لبخند شیطنت آمیز می زدیم و دوباره به خواب ادامه می دادیم.. :) خیلی حال داد..

بعد هم پا شدیم و آماده شدیم و اومدیم شرکت.. چه حالی می ده آدم هر روز ساعت 10 بیاد سر کار..

والا!




امروز که محتاج توام جای تو خالی است...**

امروز قرار بوده آب ریه عزیز رو بکشن.. غلظت خونش ظاهرا به حد مجاز رسیده.. نمی دونم دکترش نظرش چیه..

بابای خوبم هنوز براش دعا میکنی؟؟ من مطمئنم که به دعای تو خدا کلیه های رنجورش رو به کار انداخته و اوضاع کمی بهتر شده بود.. اما این آب ریه..  خدایا کمکش کن دووم بیاره..


دلم خیلی شور می زنه.. البته توکل می کنم به خدا و دعا می کنم.. شاید دعای من اونقدرها هم مقبول نباشه.. اما خدا بزرگتر از اونیه که بشه وصفش کرد..


بابای خوبم می بوسمت و می دونم که می دونی همسر عاشقت یک روز هم مادرت رو تنها نذاشت.. برای سلامتی اون هم دعا کن..

مامان خوبم ازت ممنونم که با عشق ازدواج کردی.. به عشق پدرم از پدرت طرد شدی و اونقدر به عشقت وفادار موندی که پدرم شد بهترین داماد پدرت و عزیزترین.. حالا که پدرت و پدرم هردو به فاصله کمتر از یک سال از دنیا رفتن.. هنوز وفاداری.. به عشقی که تو عکسا و لابلای خاطراتش زندگی می کنی.. گرچه گاهی اوقات دلتنگی خیلی بهت فشار میاره هنوز هم به ما امید می دی.. که زندگی در جریانه.. خدا مادرم رو حفظ کن..


به امید خدا.. برای هم دعا کنیم.. برای هم بدنهای رنجور و مریض... برای همه پرستارهای مهربون.. و برای زن جوونی که این روزها تو فامیل پسرک با داشتن دو بچه کوچیک و زیبا با بدترین نوع سزطان دستو پنجه نرم می کنه..

دعا کنیم..



دندون درد

چند روزیه که یکی از دندونهای عقبی رو کشیدم.. شکسته بود و باید کشیده می شد..  جاش خیلی خالیه..

جای خالیش درد می کنه.. حالا یکی دیگه از دندونهای یه فک دیگه هم به فشار حساسه و درد می کنه.. کلا تعطیلم..


رفتم یه کفش زرد لیمویی خریدم واسه خودم.. کالج لیمویی.. خیلی قشنگ بود منم بی توجه به رنگش خریدم.. خیلی بده؟

با یه شلوار کتون سبز صدری.. ترکیب قشنگیه به نظرم.. دیدی شلوارای کتون رنگی مد شده؟

بعضی رنگاش خیلی شاد و قشنگه...


دلم یه مانتو خنک هم می خواد .. از کجا بخرم؟

حال و روزی که گفتن ندارد...

مادربزرگم همچنان بستری است.. مادرم و عمه ها همچنان به نوبت دونفر دونفر شبها را کنار بدن رنجورش در بیمارستان می گذرانند..


ریه اش آب آورده و لخته خونی هم در پایش جا خوش کرده.. برای لخته خون خونش را رقیق کردند و برای کشیدن آب ریه نیاز به خون غلیظتر دارن.. این دو مشکل با هم نمی سازند .. کلافه شدم


دعا کنید برامون..


پ.ن.1. عشق مادرم به پدرم تازه به من نشون داده عشق یعنی چی!


پدرم 4 ساله که رفته اما مادرم همچنان به خاطر دل پدرم که برای مادرش می تپید شبها با وجود بیماری خودش کنار مادربزرگم می مونه..