این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

عکس گلدون

** گلدونی که گفتم.... 

----------------------------------- 

 

 یکی از دوستان راست می گه... نباید سکوت کرد و باید حرفا رو زد...گرچه من هیچ وقت در برابر اصرارهای محبت آمیز سکوت نمی کنم و سریع اشکم جاری می شه و می شم یه دنیا حرف که هی حرف می زنه و هی حرف می زنه و اشک می ریزه و اشک می ریزه... دیشب گرچه هیچ اصراری نبود و همش لبخند بود.. اما بغضم باز شد و حرف زدم.. و تو.. دوست دارم مرد خوب صبورم... با همه غرور و سکوتت دوست دارم.. 

پیرمرد من... :)

مادر من..

سلام دوستان.. 

حال و روز من هنوز به قوت خودش باقیه.. نه اینکه حالم بد باشه.. نه... ولی خوب و سرحال هم نیستم.. خیلی روتین و روزمره شدم... البته دارم تلاش می کنم که متفاوت باشم.. دیروز رفته بودم ونک برا کاری یه سر زدم ا.کسیر.. حتما همتون این فروشگاه جذاب ولی گرونو می شناسید.. کلی توش چرخیدم.. دنبال یه سری گل مصنوعی خاص هستم که بذارمش تو گلدونی که خواهر شوهرم برام اورده.. عکشو نذاشتم نه؟ فردا براتون میارم عکسشو.. گلدون ساده و قشنگیه.. الان توش یه چند شاخه گل رزی که خودم خشک کردمو گذاشتم .. گلاش خیلی گرون بود.. اکسیرو می گم.. البته شایدم برای من که الان تو وضعیت مالی خوبی نیستم اینجوری به نظر می اومد..نه اینکه پول نداشتما اما فعلا ترجیح دادم یه خورده محتاطتر باشم.. 

شاخه ای ۱۴ هزار تومن و بعضیاشم ۱۹۰۰۰ تومن بود.. ولی خیلی خاص و زیبا بود... اصلا مدلاش تکراری نبود.. 

خبر جدید اینه که مامانم داره میاد تهران.. البته هنوز دقیق معلوم نیست ولی فکر کنم فردا بیاد اگه خدا بخواد.. بعد از ازدواجمون اولین باره که میاد و چندروزی می مونه.. 

خیلی خوشحالم اما یه خورده هم معذبم.. نمی تونم حسمو توضیح بدم.... یه خورده سخته.. ازم توضیح نخواین... دلم می خواد عاشقی کنم. عشق ببینم.. اما... 

روزای سختی دارم........

برای رفع نگرانی

سلام دوستان خیلی خوبم.. ببخشید که نگرانتون کردم... راستش این روزا یه خورده بی حوصلم... شاید بگید ای بابا تو که همش بی حوصله ای... اما... 

 

پسرک خوبه.. آزمایش خونش غلظت خونه خیلی بالا و زیاد بودن آنزیمهای کبدی رو نشون می داد... نمی دونم.. حالا یه خورده رژیمهای غذایی براش در نظر گرفتن و ورزش و اینا... 

غلظت خونش به خاظر شرایط آلودگی محیط کاره.. کارخونه های ایران که ماشالله هیچ استانداردی ندارن.. 

 

من دلم روزای خوش کودکی و عصرهای سه شنبه رو می خواد به انتظار بابام و کیهان بچه ها... 

دلم خانواده مو می خواد............... کاش بچه می موندم و بابام هنوز بود... ای کاش راهی برای برگشتن بابام بود... این بزرگترین ای کاش زندگیمه! 

دلهره های من..

سلام بچه ها.. ببخشید نگرانتون کردم.. همونجوری که گفته بودم پنجشنبه رفتیم آزمایشگاه.. داشتم از ترس می مردم و پسرک مدام چرندیاتی در مورد روزای آخر عمرو این حرفا می زد.. 

آزمایشی که باید تجدید می شد مربوط به تست سر.طان خون بود.. اولش اینو نفهمیدیم.. گفتن تا ظهر نتیجه معلوم می شه.. تا ظهر صبر کردیم و پسرک رفت که نتیجه رو بگیره.. وقتی رسید همه نتایجو نگاه کردم ظاهرن همه چیز نرمال بود جز یه مورد که کنارش تیک قرمز زده بود.. و این همون نتیجه ای بود که آزمایشش تجدید شده بود.. تعطیل بود و هیچ دکتری دم دستمون نبود که نتیجه آزمایشو نشونش بدیم.. قلبم داشت میومد تو دهنم.. زنگ زدم به داداشم که رشته اش یکی از گرایشات پزشکیه.. ماجرا رو براش تعریف کردم یه سری توضیحات علمی برام داد که گفت به نظر من تست سرطان منفیه و مشکلی نیست.. از اینجا بود که فهمیدم این قسمت آزمایش مربوط به چیه اوضام بدتر شد.. پسرک هم مشکوک بود که من بهش راستشو نگم.. خیلی نگران بودم آخه داداشم درسش هنوز تموم نشده و من نمی تونستم اعتماد کنم... با اس ام اس و یه جوری که کسی نفهمه ازش خواستم که با دوستاش که دکترن تماس بگیره و از نتیجه مطمئن شه.. دوستاشم این موضوع رو تائید کردن.. هنوز نتیجه رو به پزشک نشون ندادیم امروز این کارو می کنیم.. 

هنوز خیالم راحت نیست.. ولی توکلم به خداست و دعای شما...

خخخدایااااا

 بعدا نوشت 2: فردا (پنجشنبه) رو مرخصی گرفتم که بریم آزمایشگاه.. البته اگه خودش مرخصی بتونه بگیره.. من از دیروز مرخصی  5شنبه رو رد کردم... 

پسرک می گه احتمالا حجم پلاکتهای خونم بالاست.. چون دایی اش همین مشکلو داشت.. البته پسرک غلظت خونش که بالاست.. اینو از قبلم می دونستیم..  

ولی من از بس این روزا خبر مرگ و میر جوون شنیدم دلم الکی به بد و بیراه می ره.. 

اما توکل به خدا که اگه اون نخواد برگ از درخت نمی افته.. 

مرسی بابت همه دلداریاتون.. مرسی بوبو جون!

 --------------------------------------------------------------------

بعدا نوشت:  دوستای خوب و مهربونم.. من خودم به آزمایشگاه زنگ زدم نمونه گم نشده.. آقاهه که دید من خیلی ترسیدم گفت اصلا نترسید.. ما فقط می خوایم آزمایشامون تکمیل ابشه که پزشک معالج بتونه درست تجویز دارو کنه.. آخه پسرک من ۴ تا آزمایش انجام داده.. گفت یکی از آزمایشا احتیاج به بررسی بیشتر داره.. تو حرفاشم به عنوان مثال از آزمایش پلاکتهای خون مثال زد که نتایج متغیر داره.. راستش یکی از دایی های پسرک مشکل پلاکت خون داشت.. صبح از بس گریه کردم وقتی پسرک زنگ زد دید صدام اونجوریه... فکر کرد به من چیزی گفتن که به اون نگفتن.. خلاصه به زور قسم و اینا قبول کرد که به منم چیزی نگفتن.. :(

 

-------------------------------------------

وای خدا داغونم.. دارم از نگرانی می میرم.. برای پسرک من دعا کنید... 

بچه ها پسرک چند روز پیش یه سری آزمایش خون برای چکاپ داد.. امروز از آزمایشگاه زنگ زدن که باید یکی از آزمایشاش تجدید بشه.. خیلی نگرانم... وای خدا خیلی نگرانم... 

 

خدا توکل می کنم به خودت.. آشیونه مونو خراب نکن.. 

 

خدایا تو این روزای عزیز قسمت می دم به امام حسین...  

 

دعا کنید ....