این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

برای رفع نگرانی

سلام دوستان خیلی خوبم.. ببخشید که نگرانتون کردم... راستش این روزا یه خورده بی حوصلم... شاید بگید ای بابا تو که همش بی حوصله ای... اما... 

 

پسرک خوبه.. آزمایش خونش غلظت خونه خیلی بالا و زیاد بودن آنزیمهای کبدی رو نشون می داد... نمی دونم.. حالا یه خورده رژیمهای غذایی براش در نظر گرفتن و ورزش و اینا... 

غلظت خونش به خاظر شرایط آلودگی محیط کاره.. کارخونه های ایران که ماشالله هیچ استانداردی ندارن.. 

 

من دلم روزای خوش کودکی و عصرهای سه شنبه رو می خواد به انتظار بابام و کیهان بچه ها... 

دلم خانواده مو می خواد............... کاش بچه می موندم و بابام هنوز بود... ای کاش راهی برای برگشتن بابام بود... این بزرگترین ای کاش زندگیمه! 

نظرات 15 + ارسال نظر
عطر برنج سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:40 ق.ظ http://atr.blogsky.com

درست می شه دوستم...
منم الان حس می کنم که چقدر بابامو دوس دارم...

حاج خانوم سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:39 ق.ظ

عزیزم اینجوری که نوشتی خیلی دلم گرففففففففففففففف
الاهی شکر که پسرکت حالش خوبه
میدونم چه حسی داری که نگران عشق و زندگیت هستی
ایشالا که خیلی زود حالش خوب میشه خانومی
این بزرگترین ای کاش که گفتی دلم گرفت....

هلیا سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:12 ق.ظ

گذشته رو فراموش کن عزیز.زندگی تو گذشته حال رو ازت میگیره .به خودت برس و به پسرک نگران چیزی نباش

الی سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:20 ب.ظ http://xxliliomezardxx.blogfa.com

اخی خیالم راحت شد خدا رو صد هزار مرتبه شکر که همسریت حالش خوبه انشاله همیشه سالم باشین توکلت به خدا باشه عزیزم که اون بهترین یار و یاور هممون هستش

دختر مهربون سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:28 ب.ظ

پیتی جون حجامت بهترین راه درمان غلظت خونه و بهتر بگم درمان خیلی از بیماریها
من دوتا از برادرام این مشکل رو داشتند کلی دکتر و ........... اثر نکرد تا یه نفر بهمون گفت برید حجامت که با مداومت به اون خداروشکر حل شد
ما خانوادگی نزدیک 15 ساله میریم حجامت و خدایی کلی از مشکلاتمون حل شده
اگه میخوای شماره موسسه حجامت ایران رو بهت بدم
اونجا خودشون دکتر دارن و اگه بخوای میتونی ویزیت شی و با مشورت خودشون به نحوه لازم برات حجامت انجام میدن
اگه شماره رو خواستی بگو برات کامنت بذارم

مرسی عزیزم.. دکتر خودش هم گفته که حجامت کنه.. نزدیک خونه مون یه جا هست اما مطمئن نیستیم به تمیزیش... لطفا شماره رو برام بذار و آدرس..بازم ممنونم..

یک خواننده خاموش سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:38 ب.ظ

وقتی که میرن انگار یه جایی از قلب آدم برای همیشه خالی می مونه... دیگه هیچ خوشیی مثل اون روزا نیست ...توی هر شادیت ُ توی هر خنده ت اون جای خالیه قلبت تیر میکشه...دیگه هیچی رنگ وبوی اون روزا رو نداره برات ...
کاش با باد کاش با باران تو بر می گشتی...

.....

سانیا سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:56 ب.ظ

عزیزم خدا رو شکر که چیزی نیست و با رژیم غذایی حل می شه...واقعا خدا رو شکر...مراقب هم باشید...می بوسمت عزیزم و مطمئن باش پدرت چشمای شاد تو رو می خواد و قلب پر از آرامشت رو...به خاطر پدرت بخند و آروم باش و نفس بکش...زندگی کن....

پریناز چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:36 ب.ظ http://zxcvbhuiop.blogfa.com

عزیزم خوبی ؟؟؟ چی شده ؟؟ نگرانت شدم

ویدا چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:24 ب.ظ

سلام
من دو روزه وبلاگت رو دیدم دوست من. ولی خییییلی از نوشته هات خوشم اومد! خاطراتت برام مثل یه داستان شده! برای تو و پسرک آرزوی سلامتی و شادی و دل خوش رو دارم. ندیده دوستت دارم. چون حس و حالت رو درک می کنم. مثل خودمی...
هر روز بهت سر می زنم :-*

مرسی عزیزم.. خوش اومدی.. بوس!

اکی چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:47 ب.ظ http://aki.blogsky.com

امیدوارم پسرکت زودتر خوب شه..
منم در شرف ازدواجم اما خیلی حال و هوام به هم ریختس!
نمی دونم اصلا چی یه چی شده...
بیا پیشم دوست داشتی همدیگرو لینک می کنیم.

دختر مهربون چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:30 ب.ظ

پیتی جون خیالت از اینجا راحت باشه همه چی شون یکبار مصرفه و مرکز اصلی حجامت تو ایران اند ممکنه بار اول یه کم اضطراب داشته باشی ولی یک بار که انجام بدی میبینی از امپول زدن راحت تره
داداشه من اولین بار انقدر اضطراب داشت غش کرد ولی باور کن الان هممون عاشق حجامت شدیم انقدر که ادمو سبک میکنه مخصوصا اگه مداومت کنی و با مشورت پزشکای خودشون به قدر نیاز بدنت به طور منظم بری
وای چقدر تبلیغات کردم
موسسه تحقیقات حجامت ایران :66904675
م انقلاب خ جمالزاده خ فرصت
پیتی جون زنگ بزن ادرس دقیق از خودشونم بگیر که فحشم ندی با این ادرس دادنم

پرنده خانوم پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:11 ب.ظ

خدارو شکر پیتی جونم:*
خدارحمتشون کنه
روحشون شاد...
پیتییییییییی
بخند دیگه
آدم دلش میگیره اینجارو اینطوری میبینه
بخاطر خیلی چیزایی که خدا بهت داده باید شاد باشی و بخندی
باشه؟

خانم سین شنبه 19 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:24 ق.ظ

آره این چیزا هیچ وقت برنمی گردن و حسرت میشن ته دل آدم!

فیروزه یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:31 ق.ظ

حس ات رو درک می کنم پیتی جان ...
خدا رحمت کنه پدرت رو ... روحشون شاد باشه ...
از مامانت بخواه که بیاد چند روزی پیشتون تا یه کم دلتنگی هات کمتر بشه ...
راستی چرا با همسرت نرفته بودی اسکی؟!

اتفاقا قراره مامانم بیاد یه چند روزی تهران.. آخه با یکی از دوستاش رفته بود... منم چوب اسکی ندارم و مثل اونا حرفه ای نیستم.. مزاحمش می شدم... البته گفت بیا اما من نمی خواستم جلو دست و پاشو بگیرم.. اگه من می رفتم باید مدام می اومد با من کار می کرد...

بوبو یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:54 ب.ظ

تو هم امتحان داری پیتی؟؟؟؟:))))))))))))))))))))
امیدوارم مشکلی برات پیش نیومده باشه و تو و اقای شوهر خوب باشین..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد