این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

سوال سخت؟؟؟؟؟

آخه من می خوام بدونم کجای این سوال سخته آخه آقاجون؟؟ :)


می دونم سوالم خیلی کلیه! اما می خوام هر کدومتون لااقل یه رفتار که زن باید در قبال شوهرش داشته باشه بگید که مخصوص خانوما باشه...

یعنی مثلا اینکه یه زن باید به ظاهر خودش اهمیت بده...

چیزی به ذهنتون می رسه؟

ز....نا.نگی های من...

روزهای زیادی می شه که به این موضوع فکر می کنم که به عنوان یه زن چه خصوصیاتی دارم و

اصلا چه خصوصیاتی باید داشته باشم..




حتما شماهایی که متاهلید و یا حتی شما ها که مجردید بارها به این فکر کردید که همسرتون و یا همسر آیندتون و یا دوست. پسرتون از لحاظ روحی و جسمی چه نیازهایی دارند و شما تا چه اندازه ای رو قادر به تامینش هستید..


می دونید همسر من یه خورده آدم خاصیه نیازهای جسمیش خوب تقریبا مثل همه مرداست.. با کم و بیش تفاوتهایی که همه مردها باهم دارند.. اما نیازهای روحیش یه خورده خاصه! البته این خاص بودن یه خورده اش در نتیجه رفتارهای من تو مدت این 5 سال و نیم آشناییه!

تقریبا میشه گفت یه خورده لوس تربیت شده!! البته نه به اون بدی که بار معنایی لوس تو نظرتون می سازه اما کلمه بهتری براش پیدا نکردم...


همه اینها رو گفتم که بپرسم به نظر شما به چه رفتارهایی از زن می گن ز..نا..نگی؟

یا همون لطافتهای زنونه؟

چقدر از این خصلتهای زنونه به ظاهر زن بستگی داره؟ چقدر می شه این خصلتها رو تغییر داد؟

پیشنهادی برای اینکه این خصلتها رو بهتر بشناسم دارید؟؟

کتاب خاصی ..وبسایتی؟


ممنو ن می شم که خصلتهایی که به نظرتون میاد و برام بنویسید...



تصمیم مهم!

داریم یه تصمیم مهم می گیریم تو زندگیمون.. یه خورده سخته و احتیاج به یه سری ریسکها داره اما در مجموع دلم روشنه!


اگه این اتفاق بیفته شاید به خیلی از آرزوهام برسم شاید هم از خیلی هاش محروم بشم!


واقعا سخته!


خوب کسانی هم هستن که تو این تصمیم گیری دخیل هستن و نظرشون مهمه!


شاید حدس زده باشین چیه اما الان ترجیح می دم در موردش حرف نزنم تا تصمیم نهایی رو بگیریم...


فعلا دارم روش مطالعه می کنم!


بگذریم!


برای اولین سالگرد عقدمون یه کیک فوق العاده ژختم که توصیه می کنم امتحانش کنید...

دستورش



این متنو هم برای پسرک نوشتم و چسبوندم رو آینه که وقتی میاد خونه ببینه! خودم هم رفتم حموم تا وقتی میاد من نباشم و متنو بخونه وسورپرایز بشه!

از قضا تا رفتم تو حموم بعد از دو دقیقه اومد و متنو خونده بود و حسابی خوشش اومده بود..

به نام او که تو را معطر آفرید...

مرا از عشق تو سرشار و تو را چون خورشید تابان و گرم...

تو که با برق چشمانت ناگفته نمانده شکوه هیچ رویایی...

و اکنون این منم ایستاده به پایکوبی وصالت...

باید بدانی عزیز دل و جانم که مهر تو از همان لحظه خنک برف و نگاه بر دل و جان من نشسته بود و این یکسالگی تنها لطیفه ایست بر تقویم روزهایمان..

تا با لطیفه های شیرین زندگیمان عاشقی کنیم..

و تو آن شوق دردانه ای برای عاشقی و لبخند من...

و من سخت آرزو دارم که شوق لبخند تو باشم...

 

دیگر سکوت می کنم... چشمهایم را می بندم و تو را تنفس می کنم...

 

بعدشم شب باهم رفتیم پارک و کیک و چای خوردیم و عکس انداختیم.. :) جای شما خالی دوستای خوبم!

امروز.. این روز خاص..


تنها تکرار نام تو این اتاقک شیشه ای سرنوشت را دل انگیز و پررویا می کند و من بی غبار تو را تنفس می کنم...

خوشا لحظه پیچیدنت بر من...


امروز اولین سالگرد ورودمون به شناسنامه هاست...

سردرگمی...


این حال این روزای منه.. فکر می کنم.. سردرگمم..

نه که حال بدی باشه ها.. نه.. یه جورایی دوست دارم زمان متوقف شه و هرچی فکر قراره بکنم بیاد تو سرم و به یه نتیجه ای برسم و بره..

چنر وقت پیش با پسرک که حرف می زدیم به این نتیجه رسیدیم که از اهداف قبل از ازدواجمون یه خورده دور شدیم..

برنامه ریخیتیم که کارای عقب افتادمونو انجام بدیم و به قول این جمله نخ نمای معروف قورباغه هامونو قورت بدیم..

پسرک تقریبا همه قورباغه هاشو خورده اما من هنوز یه چندتایی قورباغه مامانی دارم که هی دارن تو ذهنم قورقور می کنن و من تو فکرم که یه وقتی پیدا کنم و همچین دلی از عذا در بیارم!


حال سردرگم چیم؟؟

منی که می بینید کلا آدمی بودم که قبل از ازدواج با حمایت فکری از طرف خانواده و علاقه خودم حسابی علاقه به رفتن از ایران داشتم... دلایل خودمم داشتم.. حالا نه اینکه اقدامی کرده باشماااا... نه بابا! اونقدرام جدی نبودم! اما خوب خیلی ناسیونالیست و وابسته به خانواده نبودم و به رفتن علاقه داشتم..مثل خیلی های دیگه.. 

اما حالا .. نمی دونم اینا نشونه پیریه یا چی که اینقدر وطن دوست شدم و از غربت می ترسم..

می ترسم که مثل خیلیا برم و دیگه نه اینجا جام باشه و نه اونجا بتونم بمونم.. یعنی یه جورایی معلق!

از یه طرف نمی خوام یه روز دختر یا پسرم بهم اعتراض کنن که چرا ا.یر.ان؟

حالا نه که فکر کنید ویزا خورده تو پاسمو الان دارم چمدون می بندم و یا اینکه دم باجه کنترل بلیط فرودگاه داره سیت می خوره تو کارت پروازم! نه بابا! چه بسا پاسم نداشته باشم حتی!

فقط یه فکره که میاد و می ره.. مثل خیلیای دیگه تو یه سال گذشته...

روزای سختی در انتظارمونه خلاصه...


تو ماه گذشته یکی دوتا مسافرت دوروزه رفتم که خوب بود.. یکیش مربوط می شد به دومین سالگرد سفر پدرم..

دیروز روز خیلی خوبی بود .. خانوم سین عزیزمو دیدم و  تو سایه درختای بلند محل کارش لم دادیم باهم ناهار خوردیم و دو ساعتی باهم گپ زدیم البته که همش من داشتم فک می زدم.. :)))

خیلی پراکنده نوشتم ببخشید..

راستی این روزا خیلی نگران هلیام.. وقتی یادش می افتم قلبم می گیره..

برات دعا می کنم عزیزم..


من هستم..

سلام دوستای گلم که هیچ وقت تنهام نمی ذارین.. مخصوصا این خانوم بادوووم.. و تنهای عزیزم (پریناز)


مرسی که تو روز زن به یادم بودید..:))


راستش من دوبار دوتا پست طولانی نوشتم و هر دو بار پرید :((


دیگه حوصله ام سر رفت..

امروز اما سعی می کنم بیام یه پست تو دفتر خاطراتم بنویسم... منتظرم باشید..