این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

حسهای خوب یک زن..

 

 

خوب چیزایی که باعث می شه یه زن حس خوبی رو تجربه کنه شاید خیلی زیاد باشه...   

حس خوب مادر بودن.. حس خوب معشوق بودن... حس خوب زن بودن... 

او ه ه ه ه ه ه  ... تازه کلی ذهن خلاقش برای هر یک از اینها زیر مجموعه می سازه و واسه خودش درگیری های ذهنی حس خوب درست می کنه...  

 

حس خوبی دارم وقتی بهم می گی من مگه می تونم مثل تو جایی پیدا کنم..  

حس خوبی دارم وقتی تا سرتو می ذاری رو سی.نه هام راحت می خوابی... 

حس خوبی دارم وقتی در جواب من که می گم می خوام تو همکارات سربلند باشی و به من افتخار کنی.. می گی من همیشه به تو افتخار می کنم... 

 

حس خوبی دارم وقتی تو مسائل خانوادگی من شریک می شی و دلسوزی... 

حس خوبی دارم وقتی تو رو پدر فرزندم تصور می کنم... 

حس خوبی دارم وقتی برای رضایت و عشق تو با جدیت و پشتکار هر روز می رم باشگاه و به هیکلم فرم می دم... 

حس خوبی دارم وقتی... 

اینو به عنوان دردو دل می گم اما.. حس بدی دارم وقتی احساس می کنم چیزی رو ازم پنهان می کنی.. 

چه بد..

چه بده که اوایل وقتی یه مدت نیستی همه میان می پرسن وایی کجایی و نگران شدیم و اینا! 

بعد یه مدتی که می گذره کسی دیگه حتی بهت سر نمی زنه... کلا بی خیالت می شن.. 

بی خیال... من از اول این وبلاگو برای دل خودم و برای اینکه تو اولین سالگرد ازدواجمون هدیه بدم به همسرم باز کردم.. شاید واقعا هدیه خیلی با ارزشی نباشه اما خوب هدف اولیه ام این بوده...

اصلا نظرات این پستو می بندم که منتظر نباشم...

این روزا دارم به اهدافی که تو پست قبل در موردش حرف می زنم و دنبال می کنم.. ورزشو که هر روز می رم تقریبا... و بقیه کاراهم همینطور.. مامانم احتمالا فردا میاد خونمون..

همسر عزیزم... از اینکه این روزا حامی و پناه منی ازت ممنونم.. خیلی وقته که می خوام باهات حرف بزنم.. چند روزیه دیر می رسی خونه و دلم نمیاد... دوست دارم یه حرفایی بزنم که این مشکلات کوچیک هم دیگه نباشه...

دوست دارم.. خیلی زیاد... بعضی اشتباهات و اتفاقا تو زندگی ما آدما غیر قابل جبرانه... اما وقتی اتفاق افتاد باید یه کاری کرد که کمترین تاثیرو بذاره تو زندگی آدم... مگه نه؟