این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

من و تو

راستی نگفتم که حلقه ها از طریق یکی از دوستای مامانم که می اومد تهران به دستم رسید؟

:))

آره بابا رسید به دستم و من هم طاقت نیاوردم و همون چهارشنبه شب بهش هدیه دادم.. خیلیییی خوشحال شد و هیجان زده.. اولش فقط مال خودشو دادم... بعد مال خودم هم اوردم بیشتر خوشحال شد...

خلاصه خوب بود همه چیز...

البته هنوز اسمهامونو ننوشتیم توش!


یه سری حرف و حدیث هم شنیدم از یه عده که اصلا مهم نیست و بهش فکر نمی کنم...

بزرگ شدم خوب...