این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

روزانه..

مسافرت آخر هفته پیش خیلی روحیه ام رو عوض کرد.. از سه شنبه شب رفتیم تو دل یکی از کوههای شمال تو یه خونه روستایی ییلاقی که مال یکی از دوستامون بود.. اونقدر بالا بود که می تونستیم دستمونو دراز کنیم و ستاره ها رو بچینیم..

کنارمون تو اون ارتفاع پر بود از مراتع سرسبز و اسب و گاو و گوسفندهایی که آزادانه به جای کاغذ علف سبز تازه می خوردند...

و بقیه سکوت بود و سکوت.. منطقه ای که ما رفتیم تعداد محدودی خونه ییلاقی داشت و آدمهایی که اونجا بودند تعداد محدودی بودند که ییلاق اومده بودند..


ظهرها موقع ناهار از دست کنار خونه پونه و نعنا می چیدیم و می ریختیم تو ماست و با غذای سیر دار فراوون می زدیم به بدن.. جای همتون خالی.. خلاصه من هنوز شارژ شارژم... تا کسی خالی نکنه شارژمو...


البته تو این هفته یه خبر ناراحت کننده از یه دوست عزیز خانوم سین شنیدم که یه خورده غمگینم کرد اما امروز صبح با حرفهای امیدوار کننده ای که بهم زد دوباره روحیه امو بدست اوردم...

امیدورام روزهای خوبی در انتظار ههممون به خصوص برادر خانوم سین باشه..

حتما یه سری عکس براتون می ذارم...

نظرات 2 + ارسال نظر
الف سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:36 ب.ظ http://lettertoiran.blogfa.com

خوش به حالت چه جای خوبی رفته بودی!

سین بانو سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:12 ب.ظ

عزیزم.. ایشالله همیشه به سفر و خوشی.. ممنون از این همه محبت و لطفی که به ما داری.. امیدوارم به خیر جبران کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد