این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

5 سال گذشت..

۵ سال از اولین نگاه.. ۵ سال از زیباترین روز برفی دنیا.. از اولین شادی کودکانه از لبخند تو.. 5 سال از با توبودن من گذشت.. از عاشق تو بودن.. از تو رو نفس کشیدن... از خودخواهانه تو رو خواستن..  

این روزها تنهام.. تو هستی اما نیستی.. تنهایی من چطور می تونه این روز خاص رو از یادم ببره.. روز سرنوشت من.. روز تو.. 

 

 

حرفهایی هست که آدم حتی نمی تونه با خودش تکرار کنه اما تو به من می گی و من به تو و این یعنی تو از خودمم به من نزدیکتری..... 

دلم از این زمستون آفتابی گرفته.. دلم از برفی که نمیاد از غمگینی تو گرفته.. دلم از چیزی که نیستم دلم از تنهایی خودم گرفته...

کاش می شد بیشتر حرف بزنم.. کاش می شد بیشتر بگم اما...  

پشتم به توئه... پشتمو خالی نکن.. 

دوست دارم... کاش باور کرده باشی... کاش باور کرده بودی..

نظرات 8 + ارسال نظر
مسافر یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:11 ب.ظ http://doncorleone.blogsky.com

سلام
گاهی میشه با اینکه دورو ور آدم شلوغه ولی بد جور احساس تنهائی میکنه
امیدوارم که زود این ایام تموم بشه

مموی عطر برنج یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:45 ب.ظ http://atr.blogsky.com

خاطره های خوب کهنه می شن اما هیچ وخ فراموش نمی شن...

حاج خانوم یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:01 ب.ظ

پیتی عزیزم؟
اول باس بهت تبریک بگم برای این روز به این قشنگی برای این پنج سالی که برای تو لحظه لحظه ش پر از خاطره س!
اما عزیزم این پستت چرا انقد غمگینه؟
نگرانتم!
چرا نمیتونی بهمون بگی؟
چیزی شده خانومی؟

خانم سین یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:03 ب.ظ

مبارکتون باشه... چرا باز هیچی نمی گی؟ اون که اینجا رو نمی خونه... بریز بیرون ی به ما یا به خودش... فقط بگو!

گفتم.. می گم... اما اینو دیگه به اونم نمی تونم بگم ... چون دلیل ناراحتیمو از پایه قبول نداره...

فیروزه دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:30 ق.ظ

چرا ناراحت و غمگینی پیتی جان؟!

پرنده خانوم دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:36 ق.ظ

ایممم
خب
دلم میخواست پستت خوشحال تر بود، دلم میخواست خوشحال تر بودم و بهت تبریک میگفتم 5 سالگی عشقتونو
میدونی پیتی
یکساله که وبلاگت رو میخونم
شاید دقیق نتونم بگم، ولی تاجایی که میدونم یکساله که رابطتون جدی تر شده، این یعنی 4سال دور بودن از هم، 4 سال پیتی!
یادم میاد قبلا هم بهم گفته بودی که یه مدت از پسرک خیلی دور بودی و نمیتونستید همدیگرو ببینید
فکر کن پیتی
4 سااااااااااال
من خوب میفهمم این یعنی چی
تک تک لحظاتشو میفهمم
حسش میکنم
با تمام وجودم...
تو
الان بعد از اون همه مدت، اونهمه دوری، دلتنگی، انتظار، الان کنار پسرکی، خوشبختی بالاتر از این هم هست؟!
یادت بنداز اون موقع هارو، مطمئنم لحظه لحظه امروز و کنارش بودن آرزوت بوده، نبوده؟
نذار هیچی ناراحتت کنه عزیزم
اجازه نده هیچی شیرینی لحظه هاتونو کم رنگ کنه...
پیتی یه مدته وبلاگت مثله قبلنا نیست
پر از انرژی نیست
نمیدونم موضوعی که اذیتت میکنه چیه
اما میدونم تو و پسرک همدیگرو خیلی دوست دارید، یه عشق واقعی، اینو از تک تک کلماتی که از بهمن 87 برامون نوشتی فهمیدم
نمیدونم چطوری میتونی دوباره پیتی قبلی بشی
اما مطمئنم میتونی یه راهی پیدا کنی
تو میتونی:*
پیتی
یادت بیار
مثه همه چیزایی که خوندیم، اکثر درسامون، آزمایشگاها
همیشه یه threshold ی بود،
یه مصالحه بین دو چیز
همیشه باید با ارزش ترینو بین اون دو تا انتخاب کرد و به کم ارزشه توجه نکرد
پیتی با ارزشه رو انتخاب کن
بذار زندگیت دوباره بهار بشه
بذار شیرینی و شادی همه ناراحتیارو از یادت ببره
بذار خودت بشی
بذار که وجودت دوباره یکی بشه، نه دو تای مستقل
...
پپخشید
زیاد حرف زدم
به خدا نصیحت نبود، هم اینکه میدونم همه اینارو خودت خیلی بهتر از هر کسی میدونی، هم اینکه در جایگاهی نیستم که بخوام نصیحتت کنم:">
فقط خواستم بگم دوست دارم همون پیتی پر انرژی و شاد و محکم باشی، پیتیی که من همیشه خیلی دوسمش دارم:*

ویدا چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:50 ق.ظ

کاملا با پرنده خانوم موافقم!
حرف دل همه ما که وبلاگت رو دوست داریم رو زد...
دوستت داریم پیتی با انرژی و با احساس
شاد باشی گلم.

بوبو یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:04 ب.ظ

پیتی کجایییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد