این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

شانه هایت را برای...

روزهای سختی رو رو می گذرونم... بدترین لحظه لحظه ای بود که از وجودم جدا شدی و من بی خبر از همه تا صبح ساعتها اشک ریختم.. بدترین لحظه در خاطرات روزانه ام برداشتن تیکر مادر بودنم بود..


روزهای درد... روزهای اشک.. روزهایی که مجبور هستی منطقی باشی.. روزهایی که هنوز پر از درد جسمی است و من

تحمل می کنم و دم بر نمی آورم...


روزهایی که دیگر مادر نیستی... روزهایی که مدام دنبال دلیلی... دلیلی برای این روزهای سخت... برای این روزهایی که

کسی از اعماق قلبت خبر ندارد...

..........................

نظرات 10 + ارسال نظر
سراب بیابان پنج‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:02 ب.ظ http://SARAB-BIABAN.BLOGSKY.COM

سلام عزیزم؛الا هی .....فقط خدا می دونه تو دلت چی می گذره گلم.مطمعا هیچکی از دلت خبر نداره؛بمیرم برات.غصه نخور شاید قسمت اینطوری بود.شاید خدایی نکرده اگر دنیا میومد ناقص بود.بسپر به خدا عزیزکم.انشاالله دفعه بعد یک بچه سالم ؛خوشکل.....منم دخترم سقط کرده پنج ماهش بود.خیلی گریه کردم ؛تا مدتها حالم بد بود بجایی اینکه من به دخترم دلداری می دادم اون منو آروم می کرد.خیلی روحیش بالا بود .می گفت مطمعا خیری درش بود.بعد از شش ماه دوباره حامله شد.الان چهار ماهه هست.به امید اینکه هر چه زودتر حالت خوب بشه عزیز دلم؛فدات شم

گل نسا جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:27 ق.ظ

پیتی جون
عزیزم، برای آرامشت دعا میکنم...
به خودت بگو، اینم میگذره...همیشه همه اتفاقات تلخ میگذرن. باید صبور بود...
خیلی زود دوباره تیکر مادر شدن رو میذاری توی وبلاگت
غصه نخور عزیزم :*

[ بدون نام ] جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:40 ق.ظ

پیتی گلم تو رو خدا خودتو اینقدر اذیت نکن. انشالله باز هم فرصت برای مادر شدنت هست. تو جوونی نباید اینقدر غصه بخوری. حتما مصلحتی بوده. مثلا فکر کن یک درصد که بچه ات می موند ولی مرلااا خدای نکرده ناراحتی قلبی داشت یا هر مشکل دیگه.ببین چقدر اذیت میشدی؟ بدون خدا خیر و صلاح بنده هاشو میخواد. میدونم. خیلللللللی سخته. درکت میکنم عزیزم. ولی سعی کن آرامش خودتو حفظ کنی و به روزهای خوب در آینده فکر کنی. باز هم فرصت برای مادر شدن هست. پس غصه نخور خوشگلم. خیلی نگرانتم. هر روز چند بار به وبلاگت سر میزنم تا خبر جدیدی ازت داشته باشم. امیدوارم این روزای سخت سرآغاز روزهای شیرین بعدی برایت باشد...

مموی عطربرنج جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:45 ب.ظ http://atri.blogsky.com/

بارداریت پوچ بود یا جنین رشد نکرده بود؟اینا با هم فرق داره ها!

قلب نداشت.. فکر کنم معنیش رشد نکرده باشه.. نمی دونم ...

فیروزه شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:53 ق.ظ

:-(

ویدا شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 05:20 ب.ظ

پیتی جان زن عموی من هم دو سال پیش اولین بچه اش رو باردار بود که دقیقا مثل خودت شد و جنین قلب نداشت. واسه همین هم سقط کرد. ولی الان دختر خوشگل و نازش چهار ماهه ست و خیلی هم نازه. پس امیدت به خدا باشه. هر چیزی حکمتی داره. فقط سعی کن به خودت مسلط باشی و امید رو از خودت و شوهرت قطع نکنی. همه چیز خیلی زود درست میشه. میدونم :-)

راستش نگران چیزی نیستم... می دونم همه اینها رو.. اما امیدی که تو قلب آدم ایجاد میشه اونقدر قویه که وقتی از دستش می دی انگار یه خلا بزرگ تو دلت ایجاد شده.. من امیدم به خداست...

زمستون پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:27 ب.ظ

الهی بمیرم برات.. :'(

خدانکنه..

سراب بیابان شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:41 ب.ظ http://SARAB-BIABAN.BLOGSKY.COM

چرا دیگه نمی نویسی؟؟؟؟منتظرم؛ می خوام ببینم که حالت خوب شده..هر چند شما جواب ما رو ندادی ولی حال شما برای ما مهمه

سلام مامان مهربون... من بهترم.. یعنی مجبورم که بهتر باشم.. امروز نوبت دکتر دارم برای اینکه ببینم مشکلی نباشه و بافتها کاملا تخلیه شده باشه.. دلیل ننوشتنم اینه که فعلا حرفی ندارم.. در ضمن ببخشید که جواب کامنت شما رو ندادم دفعه پیش..

ویدا شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:09 ب.ظ

چه خبر پیتی جان؟ الان بهتری؟

مرسی عزیزم.. بهترم.. امروز نوبت دکتر دارم برای ویزیت..

سراب بیابان شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:14 ب.ظ

سلام عزیزم؛خدا رو شکر که بهتری.خیلی نگرانت بودم.انشاالله که دکتر رفتی همه چیز رو به راه باشه وهیچ مشکلی نباشه درضمن خواهش می کنم ناراحت نشدم عزیزم چون می دونم حالت خوب نبود

ممنونم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد