این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

چهارشنبه ها چه خوبه..

سلام دوستان خوبم.. امروز چهارشنبه است و من خیلی خوشحالم چون این هفته هم به آخر رسید.. البته از اینکه دارم پیر می شم اصلا خوشحال نیستما!!! 

 

مامانم فردا اگه خدا بخواد می ره کر.بلا... یه خورده نگرانشم اما خوب خودش خوشحاله.. چون از تهران رد می شن و ناهارو تهران می خورن من و داداشها تصمیم گرفتیم همین تهران ببینیمش..  

در مورد خودم و پسرک هم بگم که پسرک دیروز صبح بی مقدمه بهم اس ام اس داد: سلام. خوبی؟ چیزی شده؟ 

من هم خودمو زدم به اون راه و گفتم: سلام عزیزم. نه. چطور؟ 

دیگه جواب نداد... من هم دیگه چیزی نگفتم تا ظهر که بهش زنگ زدم و فهمید یه خورده مریضم... آخه سرما خوردگیم برگشته.. خلاصه پسرک گفت رفتارت عوض شده و اصلا به من توجه نمی کنی و بد اخلاقی و معلومه که از چیزی ناراحتی.. من هم گفتم نه.. اگر هم چیزی باشه حتما قابل مطرح کردن نیست که نمیگم.. خلاصه گفت من می دونم که یه چیزی هست.. تابلوئه.. 

من هم انکار کردم.. چون وقتی سر کاره و تلفنی فرصت گلایه و انتقاد نیست..  

مامانم می گه دلخوریهای قبل از عقد و اول رابطه خانواده ها طبیعیه و برای همه هست پس نذار رابطه بین تو و پسرک دچار تشنج بشهو صبور باش.. من هم اینا رو می دونم برای همین گلایه ای نمی کنم چون اون وقت می ذارن به حساب خاله زنک بازی.. 

خلاصه شب که باهم حرف زدیم پریدم بهش و گفتم تو با من بد حرف می زنی در حالیکه طفلی داشت باهام شوخی می کرد که سرحال شم.. خورد تو ذوقش... و ناراحت شد.. من هم گفتم که دلایل نارحتی من گذرا بوده و لزومی نمی بینم که مطرحش کنم... مثلا این و این و این... و می دونم که تو منظوری نداشتی ولی اون لحظه بهم برخورده و ناراحت شدم... خلاصه اینجوری هم بهش گفتم که از چی ناراحت شدم و هم خاله زنک بازی در نیووردم... گفتم اینم چون اصرارکردی گفتم... می دونید یه چیزی که منو ناراحت کرد چی بود؟ 

فرض کنید شما با برادرتون و نامزدش می خواید برید بیرون و نامزدش هم از شما چند سال بزرگتره.. وقتی می خواید سوار ماشین بشید یه تعارف الکی نمی کنید که تو بیا برو جلو؟؟؟ یا اینکه اگه توماشین جلو نشستید و تعارف هم نکردید عذرخواهی نمی کنید که ببخشید پشتم به شماست؟؟ نمی دونم یا من خیلی مبادی آدابم یا اون چیزی نمی فهمه.. خواهرشو می گم.. 

خلاصه اگر هم میخواستم مطرح کنم این قضیه رو خوب خیلی برای من خوب نبود و برداشت بدی می شد.. خوب خودش باید شعورش برسه.. 

خوب رفتارهای اینچنینی از یه دختر ۲۴ ساله بعیده و منو عصبی می کنه که کسی که اینقدر ادعای همه چیز دونی می کنه چرا اینقدر از درک بعضی چیزای ساده عاجزه... 

خلاصه عوامل ریز اینجوری منو یه خورده عصبی کرد و خوب اون شبی که رفتیم ساعت بخریم قیافم درهم بود..  

می دونید پسرک هم اینجوری نیست که به من اهمیت نده ولی چون هنوز عقد نکردیم و یه جورایی هنوز از خانواده ها جدا نشدیم می خواد سیاستشو حفظ کنه وگرنه مطمئنم که بعد از عروسی همه این مسائل حل میشه.. من یه خورده عجولم خوب.. 

حالا بعد از حرفای دیشب با مامانم تصمیم گرفتم یه خورده عاقلانه تر رفتار کنم... باید جوری رفتار کنم که پختگی توی رفتارم باشه و اگه بتونم رو آدمای اطرافم تاثیر بذارم.. برام دعا کنید... 

 

پ.ن.۱.: تاریخ عروسی ما اگه خدا بخواد و بی حرف پیش فعلا ۸پنجشنبه  مرداده البته این تاریخی که تالارمون جا داشت. هنوز برای تاریخ عقد و مراسم اون تصمیم جدی نگرفتیم.. و بعد از سفر مامانم ان شاالله تصمیم می گیریم..

نظرات 7 + ارسال نظر
تنها چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:28 ق.ظ http://zxcvbhuiop.blogfa.com

اوووووووووووووولللللللللل

تنها چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:29 ق.ظ http://zxcvbhuiop.blogfa.com

سلام
ّخی عزیزم مبارکه ...مرداد..... وای چه زود می گذره ... سعی کن بگذری از این دلخوری ها و این اتفاقات کوچیک ...سعی کن کمی صبورتر باشی
ایشاا... عروسی هم به سلامتی

مستانه چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:52 ق.ظ http://baadbaadak.com

نه پیتی جان! خوشبختانه موضوع اصلا اونی که تو فکر می کنی نیست.

خوب خدا رو شکر...

بهار چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:59 ب.ظ

خدا رو شکر که بهتری

نیلوفر چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:32 ب.ظ http://www.niloufar700.persianblog.ir

آفرین که انقدر فهمسده هستی. آفرین به مامانت که انقدر با شعوره و نمیذاره بیخودی خودت رو ناراحت کنی . به نظر من به بهترین روش ناراحتیتو به پسرک نشون دادی. عروسیتونم پیشاپیش مبارک باشه. راستی جای مامان گلت هم خالی نباشه. انشاله به سلامتی از مسافرت برگردن

مرسی نیلو جونم.. بوس!

ویرنوشت چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 07:28 ب.ظ http://www.virnevesht.blogspot.com

درود

عطر برنج پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 04:54 ب.ظ http://atr.blogsky.com

عزیزم! این خواهرشهرت خیلی پررو تشریف داره که رفته جولو نشسته! تو زیادی تحویلشون نگیر! زیاد م نگران قهرهای پسرک نباش! درس میشه و خودخوری نکن!
شنبه با عکس آپ می کنم! بوسسسسسسسسس!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد