این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

غمنامه

دیشب ساعت ۸ اس ام اس زدم..: دلم برات تنگ شده خیلیییی زیاد.. می آی ببینمت؟  

 

جواب نداد... بعد از یه ساعت و نیم زدم.. خوبی عزیزم؟ببخشید خواهش بی موقعی بود.. دله دیگه این حرفا حالیش نیست.. 

 

جواب نداد.. 

ساعت ۱۰ دقیقه به ۱۰ زده شب بخیر عزیزم! بدون هیچ علامت ماچ.ی چیزی..  

زدم: بدون بوس؟؟؟ 

جواب نداد... 

زدم: ظاهرا امشب اصلا حوصله نداری... خوب بخوابی عزیزم.. 

 

دیگه جوابی نیومد...  

آخر شب می دونستم احتمالا خوابه.. شایدم نبود...براش زدم : این روزها پرم از حس ناب یک شروع نو.. زندگی..عشق.. پرم از رویاهای شیرین دخترانه... بی خستگی و دلزدگی... و دستانم به شوق گرمای دستانت... 

 

انتظار داشتم بفهمه برای این روزهای دلهره و هیجان ازدواج چقدر به وجودش و باهم بودنش نیاز دارم.. فکر می کردم حتما صبح بهم زنگ می زنه و یا اس ام اس.. اما... 

 

من یه دونه دخترم اما از بچگی همیشه بابام بهم یاد داده که مستقل باشم و روی پای خودم باشم.. هیچ وقت لوس نبودم.. بابا و مامانم خیلی بهم محبت می کردن.. مخصوصا بابایی مهربونم که الان جاش اندازه یه دنیا خالیه... اما هیچ وقت لوس نبودم.. هیچ وقت.. اگه به پسرک محبت می کنم و ازش محبت می خوام دلیل کمبود محبتم نیست.. من عاشقشم... آدم جز از معشوق از کی باید بخواد؟ خانواده پسرک خیلی بچه هاشونو متکی به خانواده بار میارن.. مثلا پسرک تو خونه اصلا کار نمی کنه و خواهراشم اگه خسته باشن مامانش نمی ذاره کار کنن... البته مامان منم می گه تو خسته ای نکن.. اما من خودم دلم نمی آد مامانم بره تو آشپزخونه من لم بدم... 

یه اعتراف تلخ دارم اونم اینه که پسرک فکر می کنه من چون مستقلم و دور از خانواده هستم کمبود محبت دارم.. واسه همین نمی خوام دیگه خودمو اینقدر وابسته عاطفی نشون بدم.. 

غمگینم این روزها از رفتن پدرم خیلی غمگینم....

نظرات 7 + ارسال نظر
نیلوفر چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:38 ب.ظ http://www.niloufar700.persianblog.ir

آخی پیتی نازم
قربونت برم با این دل کوچولوی نازت.
مردها بعضی وقتا اصلآْ احساسان لطیف ما رو درک نمیکنن.
اما یه چیزی بهت بگم. اصولاْ زن هایی که مستقل هستن و در ارتباط با مردهای وابسطه معمولآْ موجبات حسودی اون مردها رو فراهم میکنن. حتی اگر همسرشون باشه. البته دوز پائین و بالا داره. اونقدر مستقل نشون نده که شوشوت به حسودی بیافته و اونقدر طلب محبت نکن وقتی درک نمیکنه که فکر کنه کمبودشو داری عزیزم. البته ببخشید من اظهار نظر کردم.

خواهش می کنم عزیزم.. مرسی که اومدی... حق با توئه..

تنها چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:33 ب.ظ http://zxcvbhuiop.blogfa.com

آخی عزیزم
مردها همین طورن گاهیی نمی تونن ما رو درک کنن چه می شه کرد ؟؟؟ جوری وانمود کن که کمبود محبت نداری ...
راستی عروسیت کیه ؟؟؟

تو پستهای قبلی نوشتم اون تیکر بالا هم نشون می ده.. فعلا برای ۸ مرداد تالار رزرو کردیم تا خدا چی بخواد..

Sara چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:23 ب.ظ

salam duset man
man avalin baarie bud ke weblogeto khundam,taghriban hameie post'asho khundam:)
daste golet dard nakone
kheili sadeo samimi minevisi
raje be in postet,kolan marda ba ma khanuma(ie kheili mohtaram:p)fargh mikonan,sai kon zyad hasa nabashi
va inke unjur ke peydast aghaei "pesarak" kheili darungerast,hatman in raftaresh dalili dare,sai kon dalilesho beprsi azash va sai koni ke deldarish bedi ya age komaki az dastet barmiad barash bokoni
immmmm....fek mikonam tu zendegiye ayandat ruzaie inchenine zyadi dar pish dashte bashi,pas sai kon alan ve yekbar baraie hamishe bahash kenar biai ke in ham ye no tipe shakhsiatie ke ba to fargh dare va rahe sahihe barkhord bahasho peyda kon ta na khodet aziyat shi na ishun
kheili khoshhal shodam az ashnayit:*
bebakhshid man type farsim kheili eftezahe:p

سلام سارای عزیزم... ممنونم از اینکه برای خوندن خاطرات من وقت گذاشتی.. درست حدس زدی نامزد من برعکس من درونگراست... دیشب هم می دونم خسته بوده و اصلا ناراحتی ای نیست.. بعضی وقتا به این فکر می کنم که من اگه از خستگی بمیرم هم اگه بگه بریم کوه قاف باهاش می رم.. خوب اون منطقی تر از منه.. این ÷ستم بیشتر از روی دلتنگی برای پدرم بود...

گ چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:26 ب.ظ

نگران نباش پیتی جون . گاهی همه همینطورین هرچی هم اس براشون بیاد دست و دلشون به جواب دادن نمیره.گای وقتا منم وقتی بهم اس میزنه حوصله جوابب دادنو ندارم.
حتما خسته بوده ... بزار به حساب فراموشی یا ندونم کاریش.
حتما اوضاع روبراه میشه عزیزم .ناراحت نباش .
با دو جمله ی آخر نیلوفر موافقم
گیتی

گلامور چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:54 ب.ظ http://mrsglamour.blogfa.com

پیتی جون یه چیزی بهت میگم سعی کن از همین اول خودت رو زیاد وابسته نکنی و روی خودت کار کن تا حدی هم مستقل باشی و بی نیاز... چون مردها وقتی ببینن زنشون مستقل هستن یه حساب دیگه روش باز میکنن. حتما پسرک هم خسته بوده که نیومده ببینتت ...
نمیدونم شاید اشتباه میکنم اما این نظر منه...راستی...ممنون برای حرفهای قشنگی که برام نوشتی. مرسی از وقتی که میزاری و میخونی.

لادن چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 03:31 ب.ظ http://smirk.blogfa.com

سلام : د ی
خوبید؟
من زیادمیام ایناها...ولی شما کم میای پیش ما : د ی

من فکر کنم مردا بیشتر دوست داشته باشن دخترا براشون ناز کنن : د ی
کلا یکم بی توجهی ببینن،نه زیادا!!!!یکم ببینن عاشق تر تر تر میشن...نظر من.
حالا مشکل شمام که زیاد بزرگ نیست،من شده sms بدم سال دیگه جواب بدع :-s

بهار پنج‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 09:45 ق.ظ

عزیزم... می فهمم چی میگی... اینکه ادم حرفی بزنه که جواب باید داشته باشه و جواب نگیره خیلی سخته... ادم دلش پر از غصه میشه.... اما وقتی قراره کناره یه مرد باشی باید به این چیزا عادت کنی.... عادت کن... زودتر از اونکه بخواد این کارا داغونت کنه....

بهار عزیزم کجایی؟ چرا تعطیل؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد