این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

عشق تو الهام شعرهای من است...

ساعت 3 نصفه شب از خواب بیدار میشم.. یه جمله روی زبونم مدام تکرار میشه.. هنوز باهم دوستیم و هنوز در مورد یکی شدن تصمیم نگرفتیم.. 2 سال پیش..  

 

قبل از خواب مدام به تو فکر می کردم و اینکه بالاخره چی می شه داستان عشق من و تو..  

 

جمله ای که رو زبونم اومده بود برای همیشه آرومم کرد... 

 

شتاب مکن که خداوند در رگهای عشق من و تو جاریست...

نظرات 2 + ارسال نظر
حاج خانومچه سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:55 ب.ظ

واااااااااااااااااااااای پیتی جونم! منو یاد اون موقع های خودمون انداختییییییییییییییی که...
خیلی قشنگن.. حتا اون بی تابی ها! اون بی قراری ها! همشون قشنگن بخدا...
مرسی از جمله ی قشنگت که خیلی بار معنایی داره.. دوستش داشتم خانومی

سیمرغ پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:24 ق.ظ http://simorgh33.persianblog.ir

در ناگریزی تمام لحظه ها ،
گریزی بود : یاد تو.
حالا در ناگریزی یاد تو
هیچ گریزی به لحظه ها نیست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد