این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

دفتر اسناد رسمی

۷ سال پیش یه هفته مونده تا عروسی برادر بزرگم ماشین بابا رو جلوی در خونه در عرض ۱۰ دقیقه بردن... یعنی به سرقت.. 

بابا خیلی دمغ بود.. شب عید بود.. عروسی هم که در پیش بود.. کلی خورد تو حال هممون.. 

تا اینکه ن.ی.ر.وی گاو ا.ن.ت.ظامی درست ۱ ماه بعد از فوت بابا امسال جنازه ماشینو تو زابل پیدا کرد... دقیقا جنازه بود و فقط موتور ماشین و اتاقش به صورت داغون مونده بود.. 

یعنی د.زد تر از اینا پید نمی شه... تازه کلی هم پول پارکینگ این چند ماهی که تو پارکینگ خوابیده بوده و می خواستن ازمون بگیرن..  

خلاصه دوبرابر ارزش ماشین به جا مونده خرج کردیم که از چنگ اینا بکشیمش بیرون... مجبور هم بودیم درش بیاریم... ای خدا به زمین گرم بزنتتون.. 

 

خلاصه الان هم که داداشم داده تعمیرات کردنو یه چیزی از توش در اوردن باید بریم هزار جا امضا بدیم که بابا این داداش ما وکیله از طرف ما... امروز هم رفتیم محضر که وکالت بدیم بهش.. گفتن تا ظهر طول می کشه... من هم اومدم سرکار تا ظهر دوباره برم.. گفتم یه آپی بکنم جا نمونم.. هوا چه گرم شده!

نظرات 3 + ارسال نظر
غریبه جمعه 23 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 04:12 ق.ظ

سلام. آره واقعا اوضاع خیلی داغونه!! نمی دونم به کجا می خوایم برسیم!

گ جمعه 23 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:36 ب.ظ

اوهوم . حالا میفهمم چرا گفتی با داداشت زندگی میکنی !
اره دیگه همه جا همینه . وقتی گره از مشکلاتت حل میشه که دیگه بهش نیاز نداری

مثل مجسمه شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 09:45 ق.ظ http://sanazjavad.blogfa.com

سلام / تولد گذشته ات مبارک . ایشالله ۱۲۰ ساله بشی دوست جوووون.ایشالله به هر چی میخوای برسی .
ای بابا دهن این ان تظامات سرویس. پدر مارو هم در آورده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد