این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

قرار من و تو...

دیروز خونه تنها بودم ... یعنی دیشب... پسرک خیلی وقت بود که غذای مورد علاقه اش رو ازم خواسته بود... فورکودکودو.. اسمیه که من روش گذاشتم.. ابتکار خودمه... تصمیم گرفتم براش درست کنم و دعوتش کنم... از پیشنهادم خوشحال شد اما نمی دونست که براش چی درست کردم... اومد و دید و خورد و کلی ذوق کرد... راستش من و پسرک یه مدتیه یه قراری در مورد رابطه خصوصیمون گذاشتیم که خوب قابل مطرح کردن نیست... دیشب شب متفاوتی بود.. با صبوری و عشق گذشت.....

نظرات 2 + ارسال نظر
عطر برنج دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:23 ق.ظ http://atr.blogsky.com

به به!‌چه قراری؟؟؟ فک کنم ازونا بوده هااااااااااااااااا!
به هر حال به هر حرفی اهمیت نده عزیزم! لباس دامادی رو اکثرن تنهایی می خرن! بین ما که رسم نبود!

والله خانواده ما هم جز خریدای عمده بقیه رو می ذارن به عهده خود دو نفر.. اما خوب هر کی یه رسمی داره..

گ دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:32 ب.ظ

اما ما رسممون اینه که دوسه نفر از خونواده داماد + دو سه نفر از خونواده عروس با هم میرن خرید . اینا برای اونا میخرن /اونا برای اینا !!!
البته گاها هم این دو سه نفر به ۵ /۶ نفر تبدیل میشه و بیا و ببین !
اما من بدم میاد . اگه بشه میخوام خودمون دوتا بریم .. یا یکی از اونور و یکی از اینور باهامون باشن .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد