این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

در حسرت عصرها و صبحهای بهاری

در حسرتم.. در حسرت یه صبح بهاری که برم تو خیابونا دلی دلی راه برم و تنفس کنم.. در حسرت اینکه برم عصهای ویندوز شاپینگ کنم و بوی اقاقیای کوچه پس کوچه های خیابون وزرا مستم کنه.. اما هر شب کارم شده ساعت 10 رسیدن خونه و صبح ساعت 7 بزنم بیرون.. بهار داره می ره و من در حسرتم...
نظرات 2 + ارسال نظر
امین چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:29 ب.ظ http://http://havayehavva.blogsky.com/

میزی برای کار ،
کاری برای تخت ،
تختی برای خواب ،
خوابی برای جان ،
جانی برای مرگ ،
مرگی برای یاد ،
یادی برای سنگ ،
این بود زندگی ...

حسین پناهی

سعیده پنج‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:01 ق.ظ

سلام عزیزم. کاری نداره که یه روز زنگ بزن بگو حالم بده نمیام..برو بگردواسه خودت..

ولی عوضش کارت رو دوست داریا

من و دروغ! هرگز!
این دروغ و روزایی که خوابم میاد می گم! یه چیز جدید بگو..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد