این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

شروع یک زن تمام شد!

کتابی که خریده بودم دیروز تموم شد.. کتاب خوب و جالبی بود و داستان جالبی داشت..


یه چند تا کتاب نخونده دارم که باید بخونم..

کتاب شروع یک زن به تصمیمات من خیلی ربط داشت.. جالب بود..


اوضاع خوبه.. یعنی خوب دارم پیش می رم.. راضیم..


فردا به یه جشن حنابندون دعوتیم.. دخترعموی پسرک...

نمی دونم چی مناسبه برای پوشیدن..

شاید یه لباس ساده پوشیدم.. ساده.. اصلا برام مهم نیست کسی چه فکری می کنه..

من همیشه در انتخاب لباس و خریدن لباس خیلی ساده گرفتم و خیلی ساده فکر کردم.. چندتا لباس مجلسی خانومانه و خفنی که دارم هم یا به اصرار مامانم بوده یا پسرک...

وگرنه اگه به من بود که همیشه ساده بودنو ترجیح می دم.. ساده و شیک..

اصلا به مدلهای آنچنانی مو و لباس و آرایش علاقه ای ندارم..

من اینم دیگه..


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد