این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

دلبستگی..

سلام به همه دوستان عزیزم..


اول نوشت: من واقعا شرمنده ام که عکسایی که قول داده بودم و نذاشتم براتون..

اما نگران نباشید.. دلیلش فقط مشغولیت شغلی بود.. اما امروز دوربین همرامه تا عصر ان شاالله براتون یه پست عکسی می ذارم..


خبر جدید اینه که پنج شنبه ساعت 11 صبح بود که پسرک زنگ زد که:


پسرک: میای بریم کاشان!!؟؟؟

من:


خلاصه این شد که ما ساعت 4 بعدازظهر جلوی خونه مادرشوهر بودیم و با خانواده شوهر همگی راهی کاشان شدیم..


پنج شنبه شب را در قمصر و در ویلای خاله همسر گذراندیم و صبحه جمعه بعد از بازدید از خانه پرندگان قمصر و گرفتن عکسهای بی شمار از پرندگان زیبا راهی کاشان شدیم و ناهار در رستورانی مهمان خاله آقای همسر بودیم..

بعد از استراحتی غروب جمعه من و خانواده خواهر شوهر بزرگ به تهران بازگشتیم و همسر و پدر و مادرش و خواهر شوهر کوچک و همسرش ماندند تا فردا یعنی امروز برگردند.. چون من مجبور بودم امروز اینجا در خدمت شما باشم.. این بود انشای من! 


خلاصه اینکه جاتون خالی خیلیییی خوش گذشت.. حالا در پست بعدی با جزئیات بیشتری و با عکس می نویسم..

فعلا برم به کارام برسم..


منتظرم باشید..

بعدا نوشت: معنی و دلیل عنوان پست بعدا شرح داده می شود!!


نظرات 1 + ارسال نظر
آزی یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:03 ق.ظ

پیتی جونم خیلی خوشحالم که رفتیم کاشان
من خیلی دوست دارم برم ولی هر سری یه چیزی شده که نرفتیم و همیشه از جلوش رد شدیم و رفتیم اصفهان :دی
ولی خیلی خوشحالم
چون پستت سرشار از شادی بود و من اینو حس میکردم و خیلی خوشحالم که دوستی دارم که در کنار همه ی مشکلات انقد مقاومه و میخنده و سرشار از انرژی و پاکی ه! :*****

ان شالله یه بار باهم بریم..
آره واقعا فقط تو سعیده می دونید که الان تو چه بحرانیم..
اما به خاطر روحیه پسرک مجبورم..
آخه خیلی غصه می خوره..

خدا رو شکر که آدم مادی ای نیستم.. از داشتن شما به خودم می بالم..
می بوسمت..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد