این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

سالخوردگان تقدیر!!

پسرک می گه شدیم شبیه کسانی که پیرن و بچه هاشون رفتن خارج و وقتشه که برن خونه سالمندان..

چند وقتیه رانندگی رو گذاشتیم کنار.. هم من و هم پسرک.. همه واسه اینکه مشارکتی در کاهش آلودگی هوای شهر کنیم و هم اینکه از تنبلیمون کم کنه.. دیروز یه مسافت 5 کیلومتری رو از فلکه اول تهرانپارس تا حوالی شهرک امید رو پیاده رفتیم!!! اونایی که شرق تهرانن می دونن که مسیر شیبدار و طولانیه.. وقتی رسیدیم خونه دو تایی خیس بودیم از عرق.. 

نتیجه اینکه الان پاهام درد می کنه..

دیشب می گفت می خوام بفرستمت old ladies house!!!! کشته منو با این اصطلاحات من درآوردی انگلیسیش!


خلاصه صبحهها از اونجایی که خونمون تقریبا تو دل کوهه مجبورم کلی پیاده بیام تا برسم به جایی که یه ماشینی چیزی واسه مترو پیدا بشه..


راستش عادت به ماشین که داشته باشی یه خورده سخته که رویه ات رو عوض کنی اما کمی که بگذره عادت می کنی..


1- چند وقتیه که تصمیم دارم واسه آیلتس بخونم اما امان از تنبلی..

2- چند وقتیه می خوام برم ایروبیک اما امان از تنبلی و بی پولی..

3- چند وقتیه که می خوام کارای نیمه تموم ترجمه رو تموم کنم اما امان از تنبلی


کلا امان از تنبلی..

خدافظ!



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد