این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

خستگی

خوب امروز هم چهارشنبه است.. خیلی خسته ام.. این هفته هم زود گذشت.. داریم به عید و روزهای بهار نزدیک می شیم.. هنوز نتونستم خونه تکونی کنم.. می خوام این یکی دو روز که تعطیله یه کارایی بکنم..

سعی کردم از مدیرم واسه فردا اجازه بگیرم... راستش زیاد راضی نیست بهم مرخصی بده.. هنوز هم نظر قطعیشو نگفته... الان بهش اس ام اس زدم .. میگه کار که داریم اما می تونید نیاید..


نمی دونم.. دو دلم از یه طرف خیلی نیاز دارم به این مرخصی و انجام دادن کارای خونه و رفع خستگی.. از یه طرف هم ...


نمی دونم .. دو دلم..


خدایای چقدر جسم و روحم خسته است..

خدایا شکر به خاطر کار و شغلم.. نا شکری نمی کنم اما خسته می شم .. اصلا وقت واسه خودم ندارم.. چی می شد منم یه دختر ثروتمند بودم که نیازی به کار کردن نداشت..



نظرات 1 + ارسال نظر
پرنده خانوم پنج‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:13 ب.ظ

ایشالا که مرخصیت جور بشه خانومی:)

من که اصلا حس خونه تکونی ندارم پیتی جون

مطمئن باش اگه خونه هم مینشستی و کار نداشتی آرزوی کار کردن رو داشتی
باور کن

بووووووووس:*

آره عزیزم می دونم.. من آدم خونه نشستن نیستم.. اما خوب دوست داشتم که یه کاری داشتم که ساعت کاریش آزاد بود

مرخصیم جور شد و رفتم و فقط رسیدم کابینتهای آشپزخونه رو تمیز کنم!
چقدر خونه تکونی کار داره.. مخصوصا برای خانومهای شاغل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد