این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

کامنتها

من اگه لازم باشه به بعضی کامنتا جواب می دم و یا سول می کنم که منظورشون چی بوده... بعضی وقتها به کامنتاتون سر بزنید...

البته منظورم از لازم بود اینه که نیاز به جوابی توش باشه وگرنه که همینجا تشکر می کنم از همتون..

نظرات 2 + ارسال نظر
مموی عطربرنج دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:36 ب.ظ http://attrr.com

من فکر می کردم همینطوری تایید می کنی...و حس می کنم زیاد حوصله وبلاگتو نداری... :)))

اشتباه فکر می کنی عزیزم.. من فقط فرقم با بقیه اینه که در روز یه میزان مشخص و محدودی به وبلاگم سر می زنم اما اینجا رو دوست دارم..

مادلن شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:49 ق.ظ

سلام
اصلا به این پستت ربطی نداره،شاید کلا حرفام بی ربطه...اما یکهو اومد به ذهنم.

من همیشه فکر میکردم عشق چیزه خوبیه،عاشق بشی احساس خوبی داری و از این حرفا.
اما الان عشق که برام مفهوم نداره از عاشقی هم بیزارم یک جورایی...
گاهی 2تایی بودن آدمارو میبینم حسودیم میشه،اما بعد دلم برا تنهاییم تنگ میشه...

آدم بیماری به نظر میرسم.

خیلی خوبه میتونی زندیگیتو یک جا بنویسی...خواننده هم داشته باشی...

نوشته منو بزار به پای اینکه نه جایی برای درد دل دارم نه کسی برا درد دل

بازم شرمنده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد