این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

خبری که غمگینم کرد..

امروز وبلاگ یکی از دوستان رو می خوندم.. یه مطلبی توش نوشته بود که اولش برام گنگ بود.. اما با توضیح یکی از دوستام برام روشن شد.. راستش مطلب ناراحت کننده ای بود.. موقعیتی بود که برای یکی از دوستانش پیش اومده بود و دل آدمو ریش می کرد.. از اون مشکلاتی بود که با فکر کردن بهش هم ضربان قلبم بالا می رفت... چه برسه به اینکه خودمو بخوام جاش بذارم.. که دوستم بهم گفت که اصلا خودتو جای اون آدم هم نذار..


می خوام بهتون بگم که ما آدما در قبال همسرامون چه زن و چه مرد خیلی مسئولیم.. به قول مسافر کوچولو ما اهلیشون کردیم..

باید در قبال انسانهایی که اهلی می کنیم مسئولیت پذیر باشیم.. مسئولیت ناپذیری ما بعضی وقتها خیلی گرون تموم می شه...

یه شاخه گل.. یه لبخند ساده.. یه دوست دارم خیلی خیلی ساده... بعضی وقتها با محبت صدا کردن.. همین سادگیها زندگیمونو نجات می ده ... دلم برای زنی که درک نمی شه می سوزه هرچند گناهکار...

برای نجات زندگی یک زن دعا کنید.. اون به آمین های ما نیازمنده..  خواهش می کنم..

نظرات 1 + ارسال نظر
بادوووم چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:29 ق.ظ

میتونم بپرسم که چی بوده اون مطلبی که خوندی؟

راستش ماجرای سو تفاهم بین یه زوج جوونه که تا مرز خودکشی خانوم پیش رفت... بیشتر از این نمی تونم توضیح بدم عزیزم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد