این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

ت.ر.کیه

تو مسافرت عیدمون به تر.کیه یه خانومهای مسن اروپایی و امر..یکا..یی بودن که صبحها موقع صبحانه تو هتل بلوز و شلوار یا دامن های صورتی و سفید و روشن می پوشیدن و تو سلف سرویس هتل وقتی جاتو برای برداشتن غذا بهشون می دادی بهت لبخند می زدن و بعضیاشون با یه لهجه غلیظ انگلیسی بهت می گفتن تنکیو!

یا حتی وقتی از کنارشون رد می شدم یه مرضی پیدا کرده بودم که هی بهشون لبخند بزنم و جواب بگیرم... کلی حال می داد این تفریح صبحگاهیم بود واسه گرفتن کلی انرژی..

حالا فکر کنید رو بالکن معرکه رستوران نشستیدبا منظره زیر!

و دارید آب پرتقال طبیعی عالی با کلوچه دارچینی می خورید که یهو می بینید ۷-۸ تا خانوم و آقای مسن انگلیسی که باهم دوستن و اومدن مسافرت دنبال یکین که ازشون عکس بندازه..

خوب معلومه که می دویی طرفشون و با لبخند براشون عکس میندازی در حالیکه با شیطنت هر کدومشون سعی دارن یه ادایی از خودشون در بیارن تو عکس بهشون می خندی و یه ماچ دسته جمعی برای همشون می فرستی..


خوب بعد از این نکته ها که هی میاد تو ذهنمو هر از گاهی دلمو با یادآوریش شاد می کنم چطوری قیافه عبوس پیرمردهای و پیرزنهای شهرمو تحمل کنم... من از این کشور متنفرم!


نظرات 4 + ارسال نظر
مونیکا دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:32 ب.ظ http://lvlonica.blogfa.com

عزیزم میدونم چی میگی ولی تنفر رو از خودت دور کن اگه تو نگاهت انرژی مثبت نباشه چجوری میتونی اونو دریافت کنی
شرایط سخت زندگی تو اینجا مردم رو بداخلاق کرده

زمستون پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:54 ق.ظ

من هم !

حاج خانوم یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:58 ب.ظ

پیتی عزیزم کاملن این حست برام آشناست
سالهاست این معضل داره باهام رشد میکنه
پیرمردآ و پیرزنهایی که جز درد و بدبختی از چهره شون هیچی گیرت نمیاد و اونایی اونور آب با یه لبخند حتی پاسخ نگاه بی تفاوت تورو میدن
دردآور پیتی
منم از این کشور متنفرررررررررررررررررررررم

:(

[ بدون نام ] یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:51 ب.ظ

گمشید بابا

چشم!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد