این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

کارمند قدیمی

یه خانوم 52 ساله توی اتاق کناری من کار می کنه.. این خانوم از اون آدماییه که کارشو نسبت به سطحی واقعیش خیلی مهم و خیلی تخصصی جلوه میده.. 

تو هند درس خونده، انگلیسی رو اگه بی انصافی نکنم در حدی که بتون فقط منظورشو دستو پا شکسته برسونه بلده.. اما مدام تو حرفاش می گه اوکی! و یا از اصطلاحاتی مثل already و anyway استفاده می کنه با این لحن که معادل فارسیش یادش نمیاد.. 

زن خوبیه اون موقع که هیچ زنی تو مجموعه کاری ما نبود جز من، با اومدنش حسابی منو از تنهایی در اورده بود.. به عنوان یه زن و یه دوست دوست خوبیه و منو تو اون موقعیت از تنهایی در اورد.. 

  

اما تو زمینه کاری ما که هم فنیه و هم بازرگانی و کار با کامپیوتر تقریبا صفره... صفر که البته بی انصافیه اما اگه به درصد بخواهیم بگیم فقط 20% وارده.. اما!!! 

 

اما ایشون با قلنبه سلنبه صحبت کردن و مخ زدن الان یه اتاق اختصاصی دارن و ساده ترین شماره تلفن ها رو هم منشی براشون می گیره! اون وقت من، همین من که الان دارم می نویسم وقتی رئیس بزرگ، مدیر عاملمونو می گم، از بین این همه کارمند که پنج شنبه تا دیر وقت به خاطر کاری که من مسئول انجامش بودن موندن، البته نه اینکه من کم کاری کرده باشما، منظورم منشی و آبدارچیا و نگهبانو ایناست، به منشی می گه ببین خانوم پیتی زاده ناهار چی میل دارن براشون سفارش بده، تشکر می کنمو با همه کارمندا تو آبدارخونه نیمرو می خورم نکنه کسی دلش بشکنه! 

کار خوبی نکردم که این مساله رو تعریف کردم می دونم اما فقط می خوام نظر بدین، نظر بدین که به نظر شما کار کدوم درست تره اینکه دل همه رو بدست بیاری یا اینکه با کلاس گذاشتن الکی و بزرگنمایی و خودشیرینی مقامتو ببری بالا؟  

 

به هر حال شاید باورتون نشه من با تغییراتی که در طرز فکر خودم ایجاد کردم حسابی قوی شدم و اصلا دیگه برام مهم نیست کی چیکار می کنه! به هر حال من به خدا و اینکه حواسش به بنده هاش هست اعتقاد دارم.. به دعای پدرو مادر هم همینطور!  

 

به هر حال خواستم بگم من خیلی تغییر کردم.. :) 

 

در ضمن دیشب با پسرک خیلی منطقی در مورد یه موضوع قدیمی حرف زدم و به نتیجه رسیدم.. 

یه مساله دیگه.. می خواستم یه سوالی ازتون بپرسم؟  حدس می زنید اسم واقعی من چی باشه؟ 

نظرات 11 + ارسال نظر
زمستون چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ق.ظ http://zemestaneh.wordpress.com

مهم نیست کارتو چقدر درست انجام می دی، مهم اینه که اون کارو چقد پر سر و صدا و با ادا و اصول به قول خودت قلنبه سلنبه انجام می دی..
مهم نیست که چقدر خوب باشی و به زبون نیاری، مهم اینه که بد باشی و دائم و با وقاحت کامل خودتو ویترینی نشون بدی از چیزایی که نیستی و نداری...
فقط تو می دونی که این از کدوم حفره دلم می آد بیرون پیتی...
قوی باش و کمک کن منم قوی شم :*

گ چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:20 ب.ظ

تینا ؟
طیبه؟

رویا؟
مریم

نه! طیبه رو خوب اومدی! این که اسم مادر بزرگاست!

مموی عطر برنج چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:58 ب.ظ http://atr.blogsky.com

می کشمت پیتی!! آخه این سواله! آخه هر کی ندونه من که می دونم اسمت چیه!!!!
در مورد اون محل کارتم وای! یکی مثل همینی که می گی بغل دست منه! دقیقن همین حرکاتو می کنه!اما انگلیسیش بدک نیست . کارشو خیلی بزرگ می کنه و به قول تو هم کار با کامپیوترش صفره!!! یعنی در حد برو جلو بوق بزن!دستاش مثل این شوتا رو کیبورد می ارزه! اعصاب نداره!
تو این اداره جات هر چی بیشتر کلاس بزاری و مخ بزنی،بهتره! و جدیترت می گیرن!
منم دقیقن مثل تو شدم دیگه هیچی برام مهم نیست! هر کی هر جوره بزار باشه!
به قول تو الان یه دو سالیه اصلا" حرص نمی خورم و پولمو می گیرم سر ماه و بعدشم تند و تند مرخصی!!کارمم به موقع و درست انجام می دم... :)

مموی عطر برنج چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:58 ب.ظ

پس لینکات کو؟؟؟

پرنده خانوم چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:10 ب.ظ

درباره چیزی که گفتی...موافق نیستم که آدم با مخ زدن و الکی ادعا کردن کلاس کارشو بالا ببره و به مقام هایی که لایقش نیست برسه...اماااااااااااا...دوروبرمون ژر از اینجور آدمهاست که گاهی خیلی حرص میدن به آدم...بنابراین گاهی فکر میکنم که اینجوری بودن هم یه نعمته!!!والا!
بعدش بنظرم کار خوبی کردی با بقیه همکارات ناهار خوردی...

اسمت هم...ایممممم....
دو تا حدس بزنم؟
نسرین؟
مریم؟

خوبی پرنده بانووو؟
حدسات درست نیست!

بوبو چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:30 ب.ظ

بگم اسمتو؟؟؟؟پ....پ....پ....پ.....پت...پت...(مثل گرد سوز دارم بعنوان فکر کردن پت پت میکنم:)))پت...پت....پتی بور!:))))بیسکوییت پتی بور:)))))))))))

ویدا جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:45 ق.ظ

پانته آ؟

بادوووم جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:28 ب.ظ

عزیز دلم من در مورد اسمت هیچ نظری نمیدم،چون فایده ای نداره وقتی نمیخوای بگی واقعآ اسمت چیه؟(میگی؟)
در مورد کارم که آآآآآآآآآآآآآآآآآاخ آدم لجش در میاد از این همکارای پر ادعا.من که واقعآ کهیر میزتم یکی بیخودی غلو کنه.
پیتی جونم، من یه جایی کار میکردم،یه همکاری داشتم که تو موسسه زبان کیش تو مرحله elementary بود،فکر کن یعنی تقریبآ همون اولا،در حالیکه من و خیلی از بچه های دیگه خیلی بیشتر از اون بلد بودیم، اما دیگه خفه کرده یود همرو انقد تیکه انگلیسی مینداخت، هر روزم یه بغل کتابای خارجکی میاورد و از اونجایی که یه رییس پولدار داشتیم که دیپلمم نداشت!!!!و هر و از بر رسمآ تشخیص نمیداد،فکر میکرد دیگه چه شانسی آورده این دختره گیرش اومده. باورت میشه مسئول یه بخش مهمش کرد و حقوقش بالاتر رفت!جالبه که دختره همچین واسه ما قیافه میگرفت خودشم باورش شده بود از همه بیشتر میفهمه
القصه،این فقط قصه شما نیست همه درگیرن.کلآ خودتو ناراحت نکن .وقتی بقیه تشخیصشو ندارن که تواناییاتو ببینن خودت نشونشون بده.
خداییش تو این وبلاگ من از همه پر چونه ترم

چرا خوب شاید اگه همه حدس بزنن بگم! اما گه کسی علاقه نشون نده و مهم نباشه خوب نمی گم..

بادوووم شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:13 ب.ظ

چه خوب،پس منم حدس میزنم چون دوس دارم بدونم.شخصیتت شبیه "نسیم"هاس.آخه یه نظرم این اسم خیلی لطیفه، شمام که مهربونی و احساساتی.زود بگو دیگه لطفآ...

نسیم نیستم...

روژین دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:47 ب.ظ http://rojiin.blogfa.com

اسمت زیبا نیست؟

نه عزیزم

بانو سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:34 ب.ظ

سمیه........معصومه............
ولی سارا بهت میاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد