این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

در جستجوی خوشبختی..

سلام.. این روزها حال خیلی هامون شبیه همه... دچار استرس و نا امیدی هستیم.. 

 

روزمره نویسی دردی از دردهای روزانه ام کم نمی کنه... آلود..گی هوا هفته پیش قبل از تعطیلات محرم منو سخت مریض کرده بود.. وسط قطار تو مترو غش کردم و حالم حسابی بد بود.. تا دو سه روز تنگی نفس و درد قفسه سینه داشتم..  

تعطیلات آخر هفته پیش رفتیم شمال یه خورده هوا خوری.. خوش گذشت اما از فکر و خیالهای من برای آینده کم نکرد.. خیلی نگرانم.. پسرک که مدام در فکره و با خودش حرف می زنه.. پاک خل و چل شدیم!  

نمی دونم ... خیلی به مهاجرت فکر می کنم.. اما برامون سخته.. جلو مادر شوهرم حتی نمی شه از رفتن به یه شهر دیگه حرف زد چه برسه به یک کشور و یک قاره دیگه... 

بعضی وقتها از اینکه این همه دست و پامون بسته است کلافه میشم... 

هر روز دنبال یه بهانه جدیدم که به خودم تلقین کنم که هنوز می شه امیدوار بود به لبخند زندگی.. ولی ایران باید و...یران شه به نظرم شاید بشه به ایران جدید امیدوار بود.. تازه اونم شاید... 

این روزها حتی نفرین آسمون هم دامنگیرمون شده.. کاش بمیری مرد...

نظرات 4 + ارسال نظر
پادوسبان چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:16 ب.ظ http://www.padoosban.ir

سلام
روزمره نویسی شاید دردی از درد های روزان هات کم نکنه . اما شاید مسکن باشه !
شاد باشی

خانم سین چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:21 ب.ظ

امیدوار باش عزیزم :)

بادوووم چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:53 ق.ظ

سلام.خوبی؟چرا همچین شدی؟انقد تلخ. خسته ای؟الان همه همین وضع رو دارن اما باید قوی بود.اگر واقعآ دوس داری و میتونی بری هرگز یخاطر بقیه آینده خودت و بچه ات رو خراب نکن.اینهمه آدم رفتن خانواده داشتن و هیچکی از جدایی راضی نیست اما باید تحمل کرد.

خوب همسرم هم باید راضی باشه.. دودله و این تردیدش داره منو دیوونه می کنه...

پرنده خانوم شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:15 ب.ظ

خوبی پیتی جونم؟
دلم برات تنگ شده دوستم...
برای اون روزایی که تند تند آپ میکردی و من شدیدا تعقیبت می کردم...
البته تقصیر تو نیست...همه.مون به جورایی اینطوری شدیم...
چرا؟
گرچه دلیلشو میدونم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد