این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

دو روز در شمال!

آخر هفته ای که گذشت.. ۲ تا عروسی دعوت شده بودیم.. کجا؟ شمال! از اون عروسیای باحال که تو باغه و حسابی انرژیتو می تونی تخلیه کنی! :دی 

یکی از عروسیا فامیل و یکی دیگه بچه های دوستای بابا بودن.. یعنی هم عروس و هم داماد! 

البته مراسم حنابندون عروسی فامیل هم شب قبلش دعوت بودیم.. اما ما ترجیح دادیم عروسی بچه ها دوستای بابا رو بریم که زودتر دعوتمون کرده بودن... خلاصه الکی که نیست هر کی زودتر دعوتمون کنه همونو می ریم! پنج شنبه رو مرخصی گرفتیم تا آقای تنبل خان از جاش پاشه شد ساعت ۹:۳۰ .. ساعت ۱۰:۳۰ حرکت کردیم به سمت شمال.. نزدیکای ۲ بود که رسیدیم.. خلاصه ناهار خوردیم و بعد از یه استراحت و آماده شدن ساعت ۷:۴۵ دیگه آماده شدیم که بریم.. عروسی تو کارت از ساعت ۷:۳۰ شب بود تا ۱۲.. اما ۱۲ همانا و ساعت ۳ نصفه شب به زور رفتیم خونه.. 

مراسم تو یه باغی تو جاده دریا بود.. یه تالار وسط باغ بود که تا موقع شام زنونه و مردونه اش جدا بود.. و بعد از اون دیگه مختلط می شد.. خواننده مراسم فوق العاده بود... و بهترین آهنگا رو خوند. جوری که اصلا دلمون نمیومد بریم بشینیم.. طفلی مامانم نشسته بود و من و پسرک و داداشی خودمونو کشتیم.. تا جایی که احساس کردیم داریم از خستگی پهن زمین می شیم.. :دی  

دیگه همون کنار میدون رقص ۳ تا صندلی خالی گیر اوردیم و دو دقیقه نشستیم.. از اونجایی که ما هم از طرف عروس دعوت بودیم و هم از طرف داماد تا می نشستیم یکی می اومد بلندمون می کرد که ای بابا مگه شما پیرمرد پیرزنید.. پاشید ببینم ... و خلاصه با یه لگد دوباره پرتمون می کرد وسط رقاصا.. خلاصه ما هم که رئووووووووووف! روی هیچکیو زمین نمی نداختیم!!! :دی 

خلاصه جای همه خالی بود و خیلی خوش گذشت.. 

فقط می دونید چیه.. جمعه عصر که می خواستیم برگردیم.. متوجه شدم یکی از نزدیکترین دوستام که خیلی به هم نزدیکیم و اصلا با هم بزرگ شدیم با همسرش مشکل داره و حسابی حالم گرفته شد.. 

براش دعا می کنید؟

نظرات 2 + ارسال نظر
بادوووم یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ب.ظ

سلام خانم خوبی؟خوشحالم که بعد مدتها داری یکم از روزمرهات می نویسی.ماشاله..تا میتونی برقص که پیر نمیشی.من عاشق مسافرتم خودمم الان تو سفرم.سنندج.اولین بارمه اومدم واقعآ قشنگه.شاد باش و خوش

پرنده خانوم چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:12 ب.ظ

پس کامنت من کو؟؟:(((

عزیزم؟؟ کامنتی ازت ثبت نشده بود به خدا... :(((
دوباره بذار اگه حوصله داری.. :(( بوس!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد