این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

انتظارها به پایان رسید..

سلام.. خوب همه منتظرن که من پست اول سال جدیدمو بنویسم..  چه از خودراضی.. 

خلاصه همون اولش بگم که حوصله تبریک گفتن و نوشتن انشای تعطیلات را چگونه گذراندید را ندارم.. فقط بگم که هفته اول شمال بودیم و هفته دوم تهران و صرفا به خواب و مفت خوری و افزودن به ابعاد بدنمون گذشت.... 

روزگارمون بد نیست... این روزا دارم از هوای عالی بهاری لذت می برم... واقعا لذت بخشه.. مخصوصا امروز که شدیدا دوست دارم برم بازار سنتی تجریش.. حالا باید ببینم پسرک پایه است یا نه... که الان زنگ زدم می گه یه روز دیگه بریم چون باید بره خونه مامانش که یه سری چیز میز برامون آماده کرده بگیره.. 

خلاصه اینم از این.. می خواستم از بعد از عید برم ورزش که دیدم واسه نصف ماه پول دوره کاملو می گیرن خسیسیم اومد نرفتم.. از شنبه می رم ولی... 

احتمالا کلاس تنیسمو هم دوباره برم..  

 مامان برای عید برام یه انگشتر خوشگل خریده برای پسرک هم یه گردنبند... البته هم به عنوان عیدی هم به عنوان کادو تولد..

دستش درد نکنه  

 اینم یه عکس از تعطیلات ما.. 

راستی یه سوال مهم دام ازتون... کسی از شما هست که یه آرایشگاه خوب برای کراتینه مو بشناسه؟؟؟ لطفا کمک کنید.. 

 

پ.ن. بوبو جون؟  خوبی؟؟؟ نگرانت شدم..

نظرات 2 + ارسال نظر
خانم سین دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:30 ب.ظ

سلام عزیزم
چه عجب بالاخره نوشتی!!!!!


حداقل دوتا عکس بیشتر بده ببینیم! واقعا که!!

حاج خانوم دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 03:00 ب.ظ

حالا نه عید مبارکی نه هیچی یهو اومدی این وسط چی میگی؟ :دی
راستی این ابعاد وجودی رو نگو که دلم ازش خوننننننه
اااااااااهههههههههه گفتی بازار سنتی تجریش منو هوس انداختی
چیکار کنم امروز ماشین نیاوردم وگرنه میرفتم
هی بابام جان هی
راستی چه عکس خوشملی گذاشتی اینجا خوشمان آمد
والا من چون موهام صافه اصلن از این چیزآ خبر ندارم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد