این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

می نویسم پس هستم...

سلام دوستان گل گلی خودم!  

گفتم بعد یه قرن و اندی که ننوشتم یه پست بذارم با شکلک مکلک که همچین یه حالی بهتون داده باشم..   

 

راستی عیدتون مبارک.. از بس این مساله عید و تاریخش لوث شده که اصلا آدم رغبت نمی کنه تبریک بگه.. 

خلاصه بهتره فقط از تعطیلاتش حرف بزنیم که خداییش خیلی چسبید.. آخه من و پسرک پنجشنبه رو مرخصی گرفتیم بریم بانک برای واممون.. شنبه هم که محل کار پسرک تعطیل اعلام شد و خوب مسلم بود که وقتی اون تعطیله من نمی رم سر کار! خوب مگه خرم! (هرچی گفتی خودتی!) اصلا مسخره نیست مرد خونه بشینه خونه.. البته بهتره بگم بخوابه خونه و زن خونه بره سرکار.. مگه من سرپرست خانوارم؟؟؟؟  

خلاصه من هم به هر کلکی بود مرخصی رو گرفتم و تعطیلات ما شد چهار روزه.. به به .. الان هم که یادم می افته چهار روز تعطیل بودم دلم غنج می ره  حالا نه اینکه فک کنین خبری بوده ها نههه! یعنی یه جوری افتاده بودیم رو خفتان تعطیلات که یکشنبه شب پسرک تو خواب می گفت کی می خواد فردا بره سرکار!!!!  

راستش از این چهار روز دوروزشو باهم قهر بودیم و دعوا می کردیم..  

5 شنبه که شب خونه خواهر شوهر عظما دعوت بودیم که من و پسرک باهم قهر بودیم اما خوب نمی خواستیم کسی بفهمه و باید می رفتیم آخه پا گشا بود.. از حق هم نگذریم خیلی خوش گذشت.. این خواهر شوهره خیلی ماهه.. همچین یه جورایی خیلی دوسش دارم..  بااینکه از بس تو خونه گریه کرده بودم از سردرد داشتم می مردم اما خیلی بهم خوش گذشت.. 

موضوع دعوا هم طبق معمول خواهر تو اینو گفت داداش تو این کارو کرد بود.. موضوعاتی که پسرک خیلی سعی می کنه نذاره وارد رابطمون بشه اما منه خر مدام اعصاب خودم و اونو خورد می کنم.. خیلی خاله زنکم من!  

خلاصه شب تا ساعت 2 اونجا بودیم و بعد هم رفتیم خونه مادر شوهر و موندیم.. فرداشم یعنی جمعه تا شب اونجا بودیم.. 

می دونید یکی از مسائلی که منو ناراحت می کنه حسادت به خانواده پسرکه آخه پسرک خیلی دوسشون داره.. تاحالا نمی دونستم که چی ناراحتم می کنه دقیقا ..اما اون روز فهمیدم که مساله اصلی حسادت نیست.. مساله اصلی اینه که خواهر کوچیکه پسرک که خوب تو خونه بیشتر از همه مورد توجه پسرکه خیلی با من بد برخورد می کنه و من به همین دلیله که حساسم...  البته ناگفته نماند که بعضی از این رفتارهای اون هم ناشی از بی سیاست بودن و اشتباهات رفتاری خودم.. از حق نمی گذرم..

اون روز جمعه پسرک از یه فرصتی که من برای کاری رفته بودم بیرون استفاده کرد و با خانواده اش صحبت کرد که برخوردشونو با من اصلاح کنن.. بهشون گفت من تو جمعشون تازه واردم و باید منو بپذیرن تا من با دیدن بی اعتنایی اونا، مدام نرم سراغ پسرک و بعد از دیدن محبت به خانواده اش دچار حس حسادت بشم... 

این صحبتش رو رفتار خانواده اش تاثیر مثبت گذاشت و الان من راحت ترم و اصلا حساسیتهای سابقم رو ندارم.. البته شنبه هم سر یه موضوع بی خود پسرک دچار سوتفاهم شد و تمام روزو با من سرسنگین بود.. اما خوب شب به یه بدبختی حلش کردیم!

روز عید فطر هم ناهار آبگوشت درست کردم و به شیوه ای کاملا خودشیرینانه قوم شوهرو دعوت کردم که دسته جمعی یه ابگوشتی بزنیم به بدن... اومدن و حسابی هم خوش گذشت.. عصر هم همه باهم رفتیم تو پارک نزدیک خونه قدم زدیم و کلیییییییییی خندیدیم.. و بعد هم مثل دوتا موش آبکشیده تو بارون اومدیم خونه.. اونا هم رفتن خونه خودشون..  

دعوا زیاد کردیم تو این 4 روز اما.. خوش گذشت .. خدا رو شکر... اینم از شوهرداری ما ننه!

نظرات 6 + ارسال نظر
بانو سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:04 ب.ظ http://lanuit.blogfa.com

با اوضاع فکر نمی کنی بریید سر کار به نفع زندگیتون باشه (چشمک)

بوبو سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:16 ب.ظ

سیلام میگما
این شوهر باید همش یا نگران این باشه که از دستت پدر نشه یا این که فامیلاش بهت چی میگن
یه ذره محکم باش دختر:))))))))))))))))))

گلدونه چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:04 ق.ظ

به به گند زدی به تعطیلاتت؟ کتک خوردی بازم میگی خوش گذشت؟ :)

می گم فک کنم دوباره نزدیک اون چیزته اعصاب نداریا!! :))

عطر برنج چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:52 ق.ظ

این تعطیلیا همینه دیگه!آدم هی می شینه ور دل همدیگه و هی شاخ تو شاخ می شه!
منم ازینکه تو جمع خونواده ابو بهم کم محلی میشه بعضی وختا ناراحت می شم!

نیلوفر چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:00 ق.ظ http://www.niloufar700.persianblog.ir

سلام پیتی جونم
عید تو هم مبارک
دختر تو مگه بیکاری آخه
انقدر گیر نده به این پسر طفلی
ما مادر بزرگ ها که می آئیم بهت میگیم گیر نده واسه اینه که خاک صحنه خوردیم.
ببین به جای جنگ و دعوا حتی اگر میخوایی برخورد بد کسی رو به پسرک نشون بدی بهتره باهاش آروم صحبت کنی. یجوری صحبت کن که حالت درد و دل داشته باشه نه دعوا. هر جا دیدی داره قاطی میکنه زود بحث رو تموم کن. اگر این جنگ و دعواها بر سر خانواده ها بینتون شروع بشه یه چند سالی طول میکشه تا جمع بشه هاااااا از من گفتن بود

پرنده خانوم چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:03 ب.ظ

چه تعطیلات خوبی
چهاااااااااار روز
بهدشم اصلا دعوا و بحث اینا مهم نیست
فکر کنم طبیعیه خب
فعلا دارید یاد میگیرید که چطوری باهم زندگی کنید
بزرگتر از سنم حرف زدم
پپخشید:">
پیتی به نظرت میشه بحث و دعوا کرد اما قهر نشد؟
به نظر من قهر همه چی رو خراب میکنه

آره خوب.. قهر ما هم اینجوری نیست که حرف نزنیم.. حرف می زنیم اما زیاد به هم نزدیک نمی شیم و بهم اصلا لبخند نمی زنیم و ..
خوب نمی شه اینجوری هم نبود.. می شه بعد دعوا دوباره عشقولانه بود؟؟ خوب زمان می بره دیگه!!! :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد