این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

به تو که همه چیزمی..

این پست خیلی عمومی نیست و چون پسرک اینجا رو نمی خونه فقط برای اینه که خودم یادم بمونه دیشب چی بین من و تو گذشت... 

 

می خوام خدا رو شکر کنم اما یهو یادم می افته که خدا می گه کسی که نتونه شاکر بنده های من باشه نمی تونه شاکر من باشه پس ازت ممنونم که تلاش منو برای آرامشت می بینی.... تلاش منو برای گرم کردن خونه کوچیکمون.. برای شادی فضای خونمون..برای لبخند تو برای آرامش چشمای بی نظیرت... 

 

دیشب پر از عشق بودم پر از حس بوکشیدن تو.. پر از حس بوسیدن و نوازش کردن موهای مشکیت.. پر از تمنای آغوشت.. وقتی به هر بهانه ای سرمو فرو می کردم زیر گردنت و بی وقفه می بوئیدمت حتما اینو فهمیده بودی که دوباره عاشقت شدم... حتما از اس ام اس صبحم که بعد از ماهها تحر..یم مخا.براتو شکستم فهمیدی که عشقت بهم غالب شده... دیشب دیگه وقتی دنبال لاشه پشه هایی که کشته بودی می گشتی که یه جا جمعشون کرده بودی.. وقتی یکیشون نبود و با بغض گفتی پشه ام کو؟ تو برداشتی؟؟؟ دیگه نتونستم طاقت بیارم و پریدم روتو حالا نبوس پس کی ببوس! آخه قیافت خودنی شده بود.. خوردنی که نه! بلعیدنی! 

اما... 

اما تو یهو عصبانی شدی... بهم گفتی آرومتر.. آخه من ما.چ صدادار دوست دارم... اما تو می گی دیوارهای فاصله باریکند.. چیزی نگفتم اما دلم یهو شکست.. صداشو شنیدم.. اما بهت حق دادم. تو قبلا بارها به من تذکر داده بودی.. اما دلم... 

خودمو به یه کاری مشغول کردم.. سعی کردم عادی باشم اما این دل لامصب نمی ذاشت.. 

رفتم تو اتاق و رو تخت دراز کشیدم و خودمو با یه کتاب سرگرم کردم... تو هم شاید صدایی شنیده بودی که  یه سوال الکی پرسیدی ببینی صدام می لرزه یا نه...اما اشتباه می کردی عشق من.. من اگه نخوام تو بفهمی ناراحتیمو نمی ذارم هیچجوری بفهمی! 

تو اتاق بودم که دیدم با لبخند یه ساعته جلوی در اتاق ایستادی و فقط منو نگاه می کنی.. و بعد و اون حرفا... و اون کارا... حرفایی که منو برد تو آسمون.. حرفایی که دوباره نشونم داد تو مرد رویاهای منی.. حرفایی که نشون داد همه تلاشهای ریز و درشت منو می بینی و می فهمی ..که زحمتهای منو به جرم عاشقی قلمداد کردی و تعبیر شیرینی بود برام... 

 

خوشحالم که می فهمی! خوشحالم که اینقدر دوسم داری.. خوشحالم که بلدی معذرت بخوای به خاطر اینکه منو درک نکردی و مهربون نبودی باهام... 

 

حرفای عجیبی می زدی دیشب.. مستم کرد... خیلی حرفای عجیبی بود.. مرهم بود... 

دوست دارم پسرک من!

نظرات 8 + ارسال نظر
زمستون یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:25 ب.ظ http://zemesto0n.blogfa.com

ووووووووووییییی.. موهای تنم سیخ شد، بی تربیت! با این نوشتنت ! :*

سانیا یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:45 ب.ظ http://banuye.blogsky.com/

مستانه هات مبارک پیتی خانوم
رویاهات که واقعی شدن مبارک پیتی خانوم
دنیای نازت آروم و گرم پیتی خانوم
دوست داشتنت پر نور تر نور خانوم

بانو یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:27 ب.ظ http://lanuit.blogfa.com

مواظب عشقت باش عزیز دلم.
خانومی من جواب نظرات را همان جا می دهم.

فیروزه یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:05 ب.ظ

همیشهههههههههه عاشق و خوشبخت باشید ... آمین :)
راستی پیتی امشب کیک رو پختم ... عالی بود ... مرسی

طنین دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:33 ب.ظ http://asalioman.blogsky.com

ای جانننننننن من عاشق این عشقولانه های توام جیگرر
راستی نامرد چرا دیگه پیش من نمیای؟ ):

بوبو دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:09 ب.ظ

بوبو مبدونی که چقدر من تورو دوست دارم؟؟؟
تا حالا بهت گفتم؟؟؟
دو خط بالا مربوط میشه به حرفای آینده که بوبو قراره بشنوه و اصلا هم حسودی نمیکنم بهت(آیکون دوروغگو)

جیگرتو ...

عطر برنج دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:18 ب.ظ http://atr.blogsky.com/

وویی!! چه حس غریبی بود تو این نوشته ت! یه جوری شدم!دلم قیلی ویلی رفت!
پیتی جونم! خدارو خیلی شکر کن!این لحظه های نابو همیشه بنویس!

ShiShi دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:13 ب.ظ http://shishi66.blogfa.com/

jooje ye esfand bara khodeto eshghet dood kon:X:X:X

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد