این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

شبی که گذشت..

بعدا نوشت مهم: ببخشید بچه ها قبض موبایلم اومده ۶۵ هزار تومن اشتباه شد! 

 

 

سلام...  

خوب باید بگم که دیروز یه خورده عجولانه فکر کردم... آخر وقت که داشتم برمی گشتم خونه حقوقمونو دادن.. 

خلاصه شنگول و خندان به سمت خونه راه افتادم... آخه می دونید من یه عمو دارم که محل کارش ایران نیست.. این تنها عموی منه و خیلی هم دوسش دارم.. خلاصه موقع عروسی ما ایران نبود و نمی تونست بیاد و فقط خانواده اش توی جشن شرکت کرده بودن.. خلاصه حالا که برای تعطیلات و مرخصی اومده می خوان بیان خونه ما برای تبریک و احتمالا دادن هدیه.. البته خانومش تو مراسم عروسی در حالیکه با ساقدوشام قطار شده بودیم و دورسالن می رقصیدیم یه تراول 50 تومنی بهم شاباش داد اما جز اون هدیه دیگه ای بهم ندادن..  و البته طبق یه رسمی که معمولا تو فامیل ما هست موقع خریدن جهیزیه هم هر کی دوست داشته باشه تو خرید کمک می کنه.. عموم هم 500 هزارتومن واسه مامانم فرستاده بود.. ولی جز اینا دیگه هیچی!!!!  خیلی پرروام؟ من؟

خودتی هر چی گفتی!!!!  

خلاصه زنگ زدم به پسرک که نره خونه و جلوی تره بار باهاش قرار بذارم که بریم خرید کلی بکنیم.. نگید اینا چه بدبخت بودن که پول واسه خرید نداشتن و منتظر حقوق پیتی بودن..نه! آخه می دونید ما یه سری بدهی داریم و یه سری برنامه ها.. که مهمترینش خریدن ماشینه.. داریم به شدت با برنامه خرج می کنیم و خوشحالم چون مدیریت مالی پسرم محشره.. خوب منم بعضی وقتا حسابی شرمنده میشم.. مثل این ماه که قبض موبایل پسرک 10هزارتومن اومد مال من 6 هزارتومن  (ببخشید ۶۵ هزار تومن) من خیلی آدم بدی هستم قبول دارم! 

 

خلاصه با پسرک قرار گذاشتم.. اما چون اون دیرتر از من می رسید تصمیم گرفتم برم یه سری از خریدا رو خودم انجام بدم و بعد برم سر قرار.. چون نمی خواستم کیکو ببینه.. خلاصه رفتم قنادی دیدم همه کیکها فوق العاده بزرگه و به درد یه جشن دونفره نمی خوره.. خلاصه یهو یه فکری به سرم زد که کیک بستنی بخرم.. هم خوشمزه تره هم کوچولوتر.. رژیم هم که... 

خریدامو انجام دادم و رفتم دیدم پسرک عزیزم با لبخند منتظرمه.. داشت بهم می خندید نه که فک کنید از روی عشقی چیزی لبخند می زدا نه...  آخه خیلی قیافم دیدنی بود.. خیلی تشنم بود.. داشتم از بی حالی می مردم.. 

خلاصه رفتیم کلی خرید کردیم و واسه شام هم پسرک گفت که پیتزا درست می کنه.. خلاصه رفتیم خونه و بساط افطار و پیتزا رو علم کردیم و طبق معمول بعد از آشپزی مردا که باید بری یاعلی گویان آشپزخونه ویران شده رو دوباره بسازی منم افتادم تو آشپزخونه حالا نساب پس کی بساب.. کیک بستنی رو هم گذاشتم تو فریزر و حواسم بود که پسرک نره سراغ فریزر.. خلاصه کارای آشپزخونه که به سلامتی ساعت 10:30 تموم شد پسرک کلی دلش برام سوخت و منو مورد الطافش قرار داد.. بعد هم من گفتم می رم یه دوش بگیرم که سرحال شم.. خلاصه دوش گرفتم و یه پیراهن س.ک.س.ی  تنم کردم و موهامم مرتب کردم و آرایش کردم و از اتاق اومدم بیرون.. پسرک هی وسطش صدام می کرد که بیا پس کجایی.. به محبتم احتیاج داشت فک کنم  

خلاصه در حالی که پسرک حسابی سرگرم دیدن مراسم فینال مسابقات تنیس بود منم رفتم تو آشپزخونه و حواسشو پرت کردم و با کیک و یه شمع 1 روش اومدم بیرون.. کلی هیجان زده شده بود و باورش نمی شد.. می گفت وایییییییییی چرا به من نگفتی.. البه پسرک یادش بود که سالگرده چون خودش بهم گفته بود قبلا اما فک نمی کرد من برنامه ای داشته باشم.. خلاصه چندتا عکس انداختیم و یه برش از کیک بستنی عزیزم رو خوردیم.. به خدا دوربینو با خودم اوردم که براتون عکس بذارم اما کابلشششششششششششش یادمممممم رفت  

فردا اگه دوباره یادم نره حتما میارم.. قول می دم به خدا... 

پ.ن.1: پازلم دیگه کم کم داره تموم می شه.. دوست ندارم تموم شه ولی کاری از دستم برنمیاد! 

پسرک از حسودیش می گه تمومش نکن تموم شه دیگه برات نمی خرما!  

پ.ن.2.: یادم رفت بگم عموم اینا احتمالا امشب میان..

نظرات 10 + ارسال نظر
ریحون دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:18 ق.ظ http://reihooon.blogsky.com

سلام عزیزم !!
کی لی لی لی لی.... سالگرد ازدواجتون مبارک!!! انشاءالله در کنار هم ، همیشه زنده باشید!

سالگرد ازدواج نبود عزیزم.. سالگرد نامزدی بود!

[ بدون نام ] دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:22 ق.ظ

مرگ که همش بی عکس میای
من خدائیش دیگه عکس واستون ایمیل نمی کنم نه تو نه اون آزی ِ.....

همچین نوشتی شبی که گذشت فکر کردم تا صبحشو میخوای برامون بگی!

تویی گلی؟

هلیا دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:46 ق.ظ

میگم این عموی بیچاره بازم باید کادو بده؟خداروشکر مراسم دیروز خوب برگزار شده .

آره خوب باید کادو بده! :دی طفلی! می گم هلی پس کوشی چرا آپ نمی کنی؟

عطر برنج دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:50 ب.ظ http://atr.blogsky.com/

به به! هی سالگردا رو تند و تند جشن بگیر!! و به ما یه تعارف نزن!
به سلامتی خواهر!!
اون حرکتت قبل اینکه کیک بیاری (حموم و ژیراهن سسکی) خیلی قشنگ بید!!
راسی عکسای شمال و قلعه رودخان و ماسوله که آپ کردم دیدی؟؟؟

دیدم کامنت هم گذاشتم!

فیروزه دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:48 ب.ظ

سلاااااام ... مبارک باشه ... ایشالا سالگردهای عروسیتون رو با شادی جشن بگیرید همیشه :)

بانو دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:50 ب.ظ http://lanuit.blogfa.com

به به! پس بالاخره شد همونی که می خواستی! مبارکت باشه گلم

Shishi دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:58 ب.ظ

zan be in miganaaaaa:X:X:X Adam bayad yad begire:X:X:X

سانیا سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:04 ق.ظ

به به پیتی جونم
به سلامتی
خدا رو شکر حقوقت رو دادن و برنامه هم به خوبی پیش رفت
قربون اون پشتکارت برم که بالاخره پازل رو تموم کردی....

مرمر سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:18 ق.ظ

افرییییییییییییین خیلی کار خوبی کردیییییییی!!!!! سالگرد نامزدیتونم مبارککککککک!!!

زمستون سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:42 ب.ظ http://zemesto0n.blogfa.com

جزئیات پیرهنتم باید توضیح می دادی بی حیا؟؟!! دو نقطه چشمک!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد