این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

دیشب ما!

سلام...Flower 

 اول از همه بگم که ما دیشب از اولین مهمونای خونمون پذیرایی کردیم! 

ماساژ؟؟؟ نه بابا دلتون خوشه! دیشب ساعت 7:30 بود که پسرک اومد خونه... من داشتم لباسای شسته شده رو اتو می کردم که رسید.. پریدم جلوی در و کلی چلوندمش! بعد هم اتو رو خاموش کردم و رفتم نشستم کنارش تو هال... یه خورده باهم حرف زدیم و از خبرای روز گفتیم.. هنوز برنامه باشگاهش معلوم نبود.. چون قرار بود دوستش رضا زمینو رزرو کنه وبعد به پسرک زنگ بزنه..می خواستم ببینم چی می شه تا برای ماساژ برنامه ریزی کنم و سورپرایزش کنم!  

در همین اثنا بود که تلفن بی محل ما زنگ زد.. عموی پسرک بود که نتونسته بودن تو جشن ما شرکت کنن می خواستن با خانواده اش بیان خونه ما برای تبریک و هدیه دادن..  

خلاصه فهمیدم که بعلهههه برناممون خراب شد..  

گفتن ساعت 9 به بعد میان... ما هم مثل جت شروع کردیم به مرتب کردن خونه! پسرک رفت میوه و شیرینی خرید و منم تو این فاصله آماده شدم.. پسرک که اومد میوه ها رو شستم و خشک کردم و چیدم تو سبد میوه.. خلاصه کلی منتظر شدیم تا بالاخره ساعت 10:20 اومدن..  

آخه فک نمی کنن نصفه شب کسی مهمونی نمی ره!  

خلاصه تا ساعت 11:45 هی منو پسرک بهم نگاه می کردیم که چرا نمی رن  

مهمون نوازی رو حال می کنید..  

خلاصه رفتن و ماهم دیدیم که چاره جز خواب نداریم.. حالا قبل از خواب چی شد و چی کار کردیم و اینا رو که بپرسید مطمئن می شم که خیلی فضولید!!!  

اما همین قدرو بدونید که ماساژی در کار نبود! 

تا ببینیم امشب خدا چی می خواد!

نظرات 7 + ارسال نظر
بوبو چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:26 ب.ظ

بالش تاتونو خراب کردین؟؟؟
تو دختر جهیزیه میزاری مگه؟
۱۰۰۰ دست بالش برات خریدم همه رو تو بالشت بازی پاره کردین؟؟؟؟؟؟؟؟؟
(آیکون عصبانی)

آیکون پیتی در حالیکه سرشو انداخته پایین و با گلای قالی بازی می کنه و بغض گلوشو گرفته...

بهار چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:04 ب.ظ

دیشب ما.....
اتفاقن دیشب ما هم شبی بود برای خودش پر از جنگ و دعوا و بحث و اعصاب خوردی و شاید هم کلن اخرین شب ما بود و از امشب بشه شب من .....
تاهزه اون قدیما میخواستم بگم یه چیزی که یادم رفته بود.. اینکه خیلی وسایلالت خوشگل هسن..... دوسشون دارم...
دیگه همین...
فردا نگی میاین کامنت نمیزارین خاک تو سرتون ها....

الهی بمیرم:( چرا آخه؟ چی شده بهار جونم؟ دوست نداری بگی؟ می خوای خصوصی بگی؟

مرمر چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:46 ب.ظ http://marmar85.blogfa.com

سلام پیتی جونی! ! انشاالله که همیشه و همیشه شاد و سلامت در کنار هم زندگی کنین ! ! ! خیلی برام جالبه که تو اینقدر فعالی و اینقدر قشنگ وبتو اپ میکنی! ! ! ! ولی در هر صورت من از خوندن بلاگت واقعا لذت میبارم از( اون روزائی که همه چی خوبه نه روزائی که ناراحتی نگی دختره چه بدجنس) مراقب خودت باش

پرنده خانوم چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:20 ب.ظ http://purelove.blogsky.com/

امان از دست این مهمانهای محترم سرزده ی برنامه خراب کن:دی
من خجالت کشیدم...خب...پازلت خیلی خوشمله!(آیکون یه پرنده که داره خجالت میکشه)
خوشحالم روزات صورتیه پیتی جون:*

پرنده خانوم چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:22 ب.ظ http://purelove.blogsky.com/

اینو یادم رفت!
هالتونم خیلی با سلیقه.ست:*
چه پیتی با سلیقه ای!:*

Shishi چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:09 ب.ظ http://shishi66.blogfa.com/

hamishe hamineee:))) adama barname mirizan bad yeki az .... asemoon miad pain gand mizane be hamechi! kamelan tabi'ie azizam khodeto aslan narahat nakon:*

بانو یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:57 ق.ظ http://lanuit.blogfa.com

امان از دست مهمان هایی که دیر می آیند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد