این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

امروز

 *****ممنونم از همه ۶۵ نفری که امروز بهم سر زدن و رفتن و دریغ از یک نظر!

 

امروز یه خورده سرم شلوغه.. ولی براتون عکس از خونه و پازل اوردم.. ذوباره بهم سر بزنید.. 

 

بعدا نوشت... 

 

خوب امروز قصد داشتم یه خورده با پسرک حرف بزنم..  

بچه ها باید بگم که خیلی دلم براش تنگ می شه... دیروز بود یا پریروز داشتم این پست مستانه رو می خوندم.. خیلی بهش فکر می کنم.. این روزها به خاطر اینکه مسیر خونه تا محل کارمون خیلی دوره خیلی دیر می رسیم خونه.. من ساعت ۴ که از شرکت بیام بیرون ساعت ۵:۳۰ میرسم خونه و پسرک ساعت ۷:۳۰ .. بعد از اینکه می رسم خونه سریع یه دوش می گیرم و می پرم تو آشپزخونه برای شام.. تا شام حاضر شه و بخوریم و ظرفها شسته بشه میشه ساعت ۱۰:۳۰ شب.. و من فقط هر از گاهی بین کارام وقت می کنم بیام یه سرکی به پسرک بزنم که خسته جلو تلویزیون دراز کشیده.. آبی میوه ای شربتی چای و تنقلاتی چیزی بذارم جلوش.. اونم هی بهم بگه بیا یه خورده بشین خسته شدی.. اما خوب نمی شه کارا بمونه.. نیاید نصیحتم کنید که شوهرت مهمتره و اینا... چون خودم می دونم که پسرک برام از جونم هم عزیزتره چه برسه به کارای روزمره خونه!   

می خوام بگم که گرفتاری های روزانه و زندگی تو تهران خیلی به بدنه زندگیهایی که یه خورده پایه عاطفی توش قوی نباشه ممکنه لطمه بزنه.. 

شاید حرف کلیشه ای و تکراری باشه اما از زندگی شهری اونم تو تهران خسته ام... خیلی خسته! برای اولین بار بعد از ۱۱ سال از اینکه اومدم تهران پشیمونم! الان با اطمینان می گم که تنها نکته و بهترین نقطه عطف تهران موندن من آشنایی و ازدواج با پسرکه! البته مزایای جانبی دیگه ای هم داشته که اونقدر بی اهمیته که به از دست رفتن آرامشمون نمی ارزه! 

 

امشب پسرک با دوستش قراره تمرین تنیس گذاشتن.. احتمالا ساعت ۹ تا ۱۰.. البته هنوز کاملا قطعی نیست.. دوست دارم این آخر هفته اگه بشه برم سر خاک بابام.. از بعد از سالگرد یعنی تقریبا ۳ ماه پیش نرفتم و خیلی دلم تنگ شده... 

می خوام امروزو به پسرک اختصاص بدم.. دیشب برای ناهار امروز پسرک غذا درست کردم اما امروز به دلیلی با خوش نبرد... خوب تصمیم گرفتیم همونو برای شام بخوریم.. خوب پس شام نباید بپزم!  

سعی می کنیم ظرف هم کمتر کثیف کنیم که وقتی ازم نگیره.. می خوام اگه بشه برنامه ماساژ با روغن براش بذارم! دعا کنید همه چیز خوب پیش بره! برنامه ماساژو می ذارم برای بعد باشگاهش که حسابی خسته است.. 

 

خیلی غر زدم نه؟ 

حالا یکی دوتا عکس ببینید دلتون واشه! 

پازل نیمه کاره ما! 

 

یه قسمت از هال! 

 

یه قسمت دیگه از هال!  

 

عکس از بقیه جاها نمی تونستم بندازم چون تازه رسیده بودم خونه و خونه مانند بازار شام بود!  

برید حالشو ببرید با این عکسای درپیتم! :دی

نظرات 13 + ارسال نظر
محبوب سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:15 ق.ظ http://mahbubam.blogsky.com/

ُسلام
روز بخیر
من اومدم سربزنم

بوبو سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:18 ق.ظ

به شوهر بگو زنش باهوش نیس وقت آزاد بسی زیاد داره:)))))))))))))))))))))))))))
(آیکون حسادت):))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

جیگرتو خام خام!

فیروزه سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:09 ب.ظ

سلام ... مرسی از عکس ها ...
امشب خوش بگذره ...

هلیا سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:33 ب.ظ

این پازلها خیلی سخته درست کردنش نه؟منم حسودیم شد می خوام بخرم خونت هم خیلی قشنگه ولی قبول نیستها عکس همه جاشو بذار اون مشکل وقتو که همه داریم گاهی به خانمهای خونه دار حسودیم میشه

اولش سخته ولی بعد که لمش اومد دستت خیلی لذت می بری... من که وقتی می شینم پاش نمی فهمم وقت کی می گذره.. ناراحتم که داره تموم می شه..

سانیا سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:02 ب.ظ http://banuye.blogsky.com/

سلام بر پینی جون خوشگلم
پازل ماساژ با روغن تنیس شیرینی شربت به به
هیچم غر نزدی خیلی هم ناز نوشتی
یه جورایی هوس کردم برم از اون پازلا بخرم...خدا قوت عروس خانوم

بوبو سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:58 ب.ظ

این قسمت ماساژروغن نوشته اتو خراب کرد...!!!

چرا اونوقت؟؟؟؟؟؟

Shirin سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:25 ب.ظ

vaiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii sakhte keeeeeee:)) man ye bar khanevadegy ye pazele siah sefide 1000 tikei dorost kardim 3 mah tool keshid:)))))) vaghean poshtekar mikhad:D:D:D azizam hamechi aali pish mireeee motmaen bash:X:X:X motmaen bash in moshgele hameye zan hast! hata oon zanai ke khoonano kar ham nemikonan shohare hoselashoono nadare chon bahashoon harfi nadare! to motmaenan ham bebhtarin zane khoone zendegi hasti va behtarin madar ham mishi:X:X:X

بوبو چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:24 ق.ظ

نمیگم
ها ها هاااااااااا:)))))))))))))))))

بمیری..

بهار چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:17 ب.ظ

خواهش می کنم....
من که روزی چند بار میام.... اما راستش وقتی چیزی به ذهنم نمیرسه که بگم دلم نمی خواد یه کامنت چرت بزارم فقط واسه اینکه کامنت گذاشته باشم.... بعلاوه این روزها به هم ریخته تر از اونم که دل و دماغ این چیزا رو داشته باشم....
وبم رو هم تعطیل کردم....
تازه لیست دوستات رو دیدی؟ خب وقتی بعد ایهمه وقت من تو اون لیست نبودم هنوز خب خیلی هم کامنت دادنم نمیاد...
گله کردی گفتم منم گله کنم که لال نمونم....
;

حق با توئه.. ولی من اصلا اهل وبلاگ بازی زیاد نیستم که لیست درست کنم و اینا.. اون اسما رو یه بار واسه آزمایش اینکه ببینم چه جوری لینک می ذارن گذاشتم.. :دی فقط مثل بی سوادا میام پست می ذارم و کامنت تائید می کنم.. دیگه دست به هیچی نمی زنم تو وبلاگ.. چرا دلو دماغ نداری عزیزم... چی شده؟ مگه همه چیز خوب نبود؟؟؟؟؟

زمستون چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:54 ب.ظ http://zemesto0n.blogfa.com

منظورت من که قطعاْ نیستم!! می دونی که من ۲روزه دارم مثل کزت واسه مهمونام کار می کنم (آیکون یکی که هی می شوره و می سابه و با پشت دست پیشونیشو پاک می کنه!!) بذار منم مثل بهار گلایه کنم : خسسسسسسسسسسسسستهههههههه شدم از بس مجبورم صبر کنم صبحها که تو شرکتی باهات حرف بزنمممم..
:((
(آیکون کسی که جنبه دوست متأهل نداره !)

زمستون چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:05 ب.ظ http://zemesto0n.blogfa.com

راستی خونتم خیلی خوشگله.. (آیکون یکی که دست به سینه وایستاده روشم اونور کرده !)

بانو شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:55 ب.ظ http://lanuit.blogfa.com

ای بابا! این که اسمش غر نبود.
خیلی خوبه که می خواهی بیشتر با هم باشید

حاج خانوم یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:30 ق.ظ

وای پیتی هر وخ این جور چیزا رو از سختی های زندگی میشنوم میگم نمیخام برم تو خونه ی خودم اما هر وخ عکسای قشنگ خونه تو میبینم دلم میخاد منم یه خونه واسه خودمون دست و پا کنم و از این چرندیات مزخرف بریزم توش D:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد