این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

امروز چهارشنبه..

سلام... راستش کامنت یکی از دوستان منو برد تو فکر.. فکر کنم لادن بود.. آره.. اینکه احساس کرده بود من با خانواده پسرک مشکلی ندارم.. البته نه اینکه بگم مشکلی هست ها نه.. ولی به هر حال وقتی یه آدم با یه فرهنگ و تربیت کاملا متفاوت وارد یه خانواده جدید می شه مطمئنا اختلاف سلیقه و اختلافاتی هست که آدمو اذیت کنه.. اما خوب به هر حال مهم اینه که آدم با علم به این تفاوتها وارد یه خانواده بشه و سعی کنه آداپته بشه.. نه اینکه مثل اونا بشه نه! فقط کافیه تفاوتها رو بشناسه و منطقی تو ذهنش حلشون کنه و تو هر مورد با درایت مساله رو مدیریت کنه.. البته این موضوع اصلا و ابدا کار ساده ای نیست و تحملش هم سخته... اما خوب آدمیزاد مخصوصا خانوما توانایی های زیادی دارن و نشد و نمی شه نداره..

 

به هر حال زن و مرد مثل دو تا سطح ناصافن که باید یه مدتی هی مثل سنباده و چوب رو هم کشیده بشن تا هردو صاف و صیقلی بشن... 

 

خانواده پسرک هم البته در ظاهر به ما شبیهن اما وقتی نزدیکتر شدم دیدم خوب فرقایی هم هست که البته نمی شه گفت فرقایی بدیه! نه! فقط متفاوتند! با رسمهای متفاوت و تربیت متفاوت! 

 

به هر حال خانواده پسرک هستن و من عاشق پسرک.. فکر کنم طبیعیه که نکاتی که از نظرم یه خورده آزاردهنده باشه رو نبینم و یا مطرح نکنم..  همونطوری که ممکنه رفتار من گاهی برای اونا کمی ناراحت کننده باشه! 

به هر حال من همیشه می گم : 

عیبهای دیگران رو به خاطر عیبهایی که از ما تحمل می کنند تحمل کنیم... 

 

نظرات 8 + ارسال نظر
لادن چهارشنبه 3 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:09 ب.ظ http://k2l.persianblog.ir

سلام پیتی جون : ایکس
اول از همه میسی که به منم سر زدی : د ی
راسی!من به خدا منظوری نداشتم از اون کامنتم!
فقط چیزیو که احساس کردم و دیدمو گفتم!...حرفات خیلی قشنگ و راست بود : ایکس
امیدوارم و آرزو دارم اگر یک روز خواستم ازدواج کنم با همین دید نگاه کنم : ایکس
کلا یک دوره خیلی از آیندم ترسیده بودم!چون خیلیا به خاطر همین مسئله اصلا از انتخابشون پشیمون شدن!: (
اما خوب...طبق جمله آخر...همه چیزو میشه آدم با دید خوب نگاه کرد و درست پیش رفت : ایکس
بازم ببخشید اگه ناراحت شدی..:(
راسی!درباره اون سوالی که تو وبم کردی..."تو" میشه دوست پسرم دیده : د ی..من که هنوز کارم به نامزد و اینام نرسیده : د ی
اما طی یک پست کامل میگم چطوری آشنا شدیمو اینا : د ی
فکر کنم ابتدایی ترین رابطه بین دختر و پسرم من دارم بین دوستایه نتیت : ایکس : د ی

:X

حاج خانومچه پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:42 ق.ظ

به به! چشممون روشن! سرکار خانوم پیتی واسه یه بارم که شده دس از این پستای خاله رنک بازیاش برداشتو یکمی جدی وار به زندگی و وبلاگ و خونواده ی پسرک، نگاه کرد!
والا تو این مسئله حاج خانومچه استادِ تحمل کردن شده خاهر!
با اینحال که بر این اعتقادِ که بعضی وختا عیبایِ خودش انقدر نیست که بخاد بخاطرشون اونهمه عیبِ دیگران رو تحمل کنه اما خوب راستش زندگی رو نمیشه به همین راحتی ها فدای یه سری عیب و ایرادا کرد واسه همینم باید به اصطلاح قدیمیا سوخت و ساخت خاهر!
ما که مثه شمع این روزا داریم میسوزیم و میسازیم و دم نمیزنیم!
اه! چقد یوهو دلم گرفتا! ببین هیچی هیچی سر صوبی اومدیم پست ملتو بخونیم یکمی تو دلمون بهشون بخندیمو مسخرشون کنیم و بعدم یه کامنتِ اساسی بذاریم براشون اما خب نشد که نشد دیگه! D:
از همین ابتدای صوب ر...ده شد به اعصابمون خاهر!
البته مقصرش تو و پستت نبودآ! در من دردی است جان سوز خاهر D:

سارا پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:35 ب.ظ http://www.angellll.persianblog.ir

سلام عزیزم ! خوبی ؟‌ اولین باره میام به وبلاگت !‌میدونی چی نظرمو جلب کرد؟‌این که فاصله عقد من و تو فقط ۱ روز بود !‌ من ۲۴ خرداد عقد کردم !‌ برات ارزوی خوشبختی میکنم عزیزم!‌ امیدوارم همیشه عاشق بمونی

ارکیده وحش پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:34 ب.ظ

سلام پیتی جون دیدی منم میام پیشت؟ دلم برات کلی تنگ شده بود . ولی دسترسی بهتون نداشتم. شنبه آدرسه جدیدمو بهت میدم باشه گلم؟

گ پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:26 ب.ظ

به به پیتی نمایان میشووووووووووووووووووووووود !
خیلی دلم میخواست یه تصویر کلی تو ذهنم ازت داشته باشم . مرسی از عکسه.
راستی انگشتر نشونتون باز نشد برام

تنها (پریناز) شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:58 ق.ظ http://zxcvbhuiop.blogfa.com

سلام خوبی یه چند وقت نشد بیام تو هم که بی معرفتی یه سری به ما نمی زنی
خوبی عزیزم ؟
همه پست های نخوندت رو با هم خوندم خیلی خیلی خوشحالم که عقد کردین و به خوبی گذشت خیلی عزیزم ...امیدوارم همیشه شاد باشین همیشه و در کنار هم

سانیا شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:06 ب.ظ

ا پیتی تو کی آپ کردی که من ندیدم؟
آخ جون عوضش برای من هنوز تر و تازس
خیلی خوب و منطقی نوشتی
یادمه اولین بار هم که برات کامنت گذاشتم از همین منطقی بودنت خوشم اومد
می بوسمت

مرسی عزیزم.. منم یه ماچ گنده برات می فرستم! البته با اجازه آقا نانا! :دی

عطر برنج شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 03:33 ب.ظ http://atr.blogsky.com

چه عجب!! چشمون به جمال شما روشن شد!! خوب می ذاشتی می دیدیم صورتتو دیگه!!
مبارکت باشه عزیزم...
این لحظه ها رو از دس نده!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد