این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

خورده ریز..

سلام دوستان..  Balloons

 

پست دیروزمو خیلی هاتون ندیدین! (آیکون پیتی خود شیفته که در توهم داشتن خوانندگان بسیار به سر می بره!!!) 

متاسفانه باید بگم که من هنوز خسته ام و حال و روز درست درمونی ندارم.. 

 

راستش دیروز قرار بود من با مامی برم دکتر.. عصر دیدم خیلی خسته ام زنگ زدم به داداشی که می تونی تو با مامان بری که من برم خونه بخوابم.. این داداش منم که انگار تیمسار ارتشه اینقدر برنامه ریزی می کنه.. می گه: چون گفتی که من مامانو می برم من برای اون ساعتم برنامه گذاشتم.. و با یکی از دوستانم قرار دارم.. حالا دوستام و همه اطرافیانم این داداش منو می شناسن.. یه اخلاقای خاصی داره مثلا فوق العادهههههههههههههههههه مرتبه و تمیززززززززززززززززززز... یعنی بعضی وقتا این نظمش حال آدمو به هم می زنه!  خیلی خوبه که آدم شلخته باشه نه؟؟؟  

خلاصه مجبور شدم خودم برم با اون حال نزارم..  

با مامی ساعت 5:45 سر گاندی قرار گذاشتم.. رفتم میدون ولیعصر.. با اون حالم نمی دونم چرا با دیدن خودم تو شیشه ویترین مغازه ها یهو احساس چاقی مفرط کردم و تصمیم گرفتم پیاده برم تا ونک...  

البته فکر نکنید من چاقم ها... نههههههههههههههه... اصلا! این صرفا یک احساس بود..girl_to_take_umbrage2.gif 

خلاصه تا پارک ساعی پیاده رفتم و به ساعت نگاه کردم دیدم 5:40 دقیقه است  

خلاصه سریع پریدم تو یه تاکسی و خدمو رسوندم به ونک..  

راستی سر راهم سر فاطمی یه سری به اون ظرف فروشیه زدم که قیمت ست کارد آشپزخونه W.M.F رو بپرسم که... نه واقعا حدس می زنید ست 8 تاییش چند بود؟ 200 تومن؟ 250؟ 300؟ 350؟  خیلی ساده اید!   540 هزار تومن ناقابل!!!  

و من با قلبی مطمئن و دلی آرام به سمت جایگاه ابدی رهسپار شدم!

 

خلاصه داشتم می گفتم رفتم ونک و با مامان رفتیم تو گاندی یه خورده طلافروشیا رو دیدیم مامانم انگشت.ر فیر.و.زه می خواست که یکی دیدم 400 تومن بود خوشش اومد ولی گذاشت برای بعد چون مانی همرامون نبود.. 

 

رفتیم دکتر و برگشتیم ... تو راه هم با مامان رفتیم یه سری خورده ریز خونه دیدیم مثل تی و جارو.. وسایل سرویس بهداشتی و سبد پیک نیک.. و از این حرفا .. چندتا مدل انتخاب کردیم واسه موقعی که مامان بر می گرده برام پول بفرسته برم بخرم.. خودم وضع مالیم دچار بحرانه! 

 

راستی واسه عقد که اگه خدا بخواد تو محضره مانتو و شال خامه ای رنگ می پوشم.. بعدش قراره بیایم خونه البته فعلا قراره فقط دوتا خانواده باشن به نظرتو چه لباسی بپوشم؟؟ 

الان به فکرم رسید!! Ruminate 

  

وای بچه ها یه خبر بد دارم:  

 

پریروز پسر یکی از دوستای قدیمی بابام تو یه دعوا کشته شد!   

حالا بپرسید دعواسر چی بوده.. برادرپسره به همراه نامزدش تو خیابون میافتن گیر 4 تا لات که دنبال دعوا بودن و تازه از زندان آزاد شده بودن.. بهشون بی محلی می کنن و به راهشون ادامه میدن تا می رسن جلو مغازه دوست بابام یعنی پدرشون.. دیگه طاقت نمی آرن و درگیر لفظی می شن.. پسره که از تو مغازه می بینه 4 نفر لات دارن با برادرش دعوا می کنن میاد از مغازه بیرون که بره ببینه چی شده.. هنوز به برادرش نرسیده از پشت با قمه می زننش!  

قمه رو هم می کشن بیرون که پسره در جا می میره... بمیرم الهی کلی هم بعدش کتکش می زنن... بابای پسره که همونجا غش می کنه...  

یعنی الکی الکی یه جوونو تو یکی از خیابونای بزرگ و معروف شهر کشتن.. البته تهران نبود! 

 

خلاصه از دیروز که شنیدم خیلی ناراحت شدم.. پسره فقط 22 سالش بود.. نازی.. مامان و باباش دیونه شدن.. وای فکرشم نمی تونم بکنم.. 

 

ناراحتتون کردم ببخشید..

  دیشب که رفتم خونه یه چیزی خوردم و بیهوش شدم.. مامان هم دیشب با خان داداشو خانواده اش و دختر خاله ام نامزدش رفتن کاشان گلابگیری... الا اونجان.. شب بر می گردن..

نظرات 17 + ارسال نظر
عطربرنج سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:00 ق.ظ http://atr.blogsky.com

افلللللللللللللللللللللللللل!!!
من شلختگیو بیشتر دوس می دارممممممممم! واسه اون پسمله خیلی ناراحن شدم!! سر و صاحاب نداره هیچ جااااااااااااااا!

گلدونه ی مزدوج شده سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:38 ق.ظ http://gharibe0001.blogfa.com

پیتیییییییییییییییییییییییییی! پاشو برو خونه خالیه!! پاشو برو پسرک هم بگو بیاد بابا!!(آیکن گلدونه ی فرصت طلب ِ عقده ای شده!!) پیتی بدو برووووووووووووووووووو

حاج خانومچه سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:00 ب.ظ

به به! میبینم که من فقط این روزا که حاجی نیس افسرده گی مطلق گرفتمو همه شادو سرخوشن که! اول بذار پیتی جون! جوابه این بالایی ها رو بدم! خانومِ عطرِ برنج! خدا وکیلی از قدیم ندیما گفتن لذتی که تو شلختگی هس کجا تو تمیزی پیدا میشه خاهر جون! D:
قابله توجه گلدونه خانومِ مزدبج شده! عزیزم این پیتی اینا همیشه دلی از عذا در میارن خاهر! همه که مثه منو تو، توو فشار گیر نکرده که فرصت طلب شن دخمله! D:
اما منم جات بودم میدوئیدم خونه ها! D:
راستی عزیزم دماخت بسوزه که بنده خیلی هم پسته دیروزتو دیدم! (اهکی!) D:
نه عزیزم! من که اصلن فکرشم نمیکنم که تو احیانن کیلوگرم چیه اصلن گرمی اضافه وزن داشته باشی تو اصلن خودِ مانکنی! D:
اااااااااااااااااااااااااااااااااااااه! تا اونجا پیاده رفتی؟ خوش به حالت! دلم واسه پیاده روی اونم توی ولیعصر تنگ شدههههههههه پیتی جون جونم!
راس میگی؟ انقد گرونه ان W.M.F منم همیشه میدیدم یه شو رومی داره توی ولیعصر بالاتر از پارک وی، دیدی؟ من همیشه با ماشین از جولوش رد شدم و همیشه دلم میخاس برم ازش خرید کنم اما فک نمیکردم انقد گرون باشه! ):
عزیزم که رفتین خرتو پرت دیدین که بخرررررررررریییییییین (آیکونه آزی که داره پیتی جونشو میچلونه از عشق!) D:
والا با خبر بدت که اصلن نبودم دخمل! آخه این دیگه چیه نوشتی؟! راس میگی؟ مگه شهرِ هرته؟ (البته چی میگم! خب ملومه که هرته!) ): چقد ناراحت شدم جدییییی
خدا بهشون صبر بده

قربونت برم نه بابا کی گفته من دلی از عذا در میارم آخه... تازه مامی رفته کاشان با خان داداش.. داداشی اصغر (یعنی کوچیکتر، فکر نکنی یهو اسمش اصغره :دی) که نرفته.. در ضمن پسرکم امروز نرفته سرکار مریض شده... :(( .. آره بابا WMF خیلی گرونه مامانم یه قوری و کتری ازش برام خریده 120 هزارتومن..

حاج خانومچه سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:10 ب.ظ

والا پیتی جون بعید نبود از این داداشت که اسمش اصغر باشه میدونی چرا؟ بلخره اسمِ تو که ربابه خاهر! اسمِ اونم میشه اصغر دیگه D:
بچه ها بدوووووووووووئید پیتی داره اسم رو میکنه این روزا!
اصلن به من چه که اصغر خونس! ولی چرا پسرکت مریضه؟ چرا آخه؟ الاهی من بگردمو نبینم بچم غصه دار باشه که پسرکش مریض شده ها!
بابا WMF بابا کتری قوریییییییییییی! بابا مایه دااااااااااااااااااااار D:

نمی دونم مثل اینکه سرما خورده.. :(( دیروز فشارش شده بود 10 .. آمپول ویتامین زد.. دلم می خواد امروز برم عیادتش ولی روم نمی شه.. نمی دونم چرا...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:45 ب.ظ

پیتی خیلی ناراحت شدم. خدا به خانوادش صبر بده. چه دنیای بی در و پیکری
پیتی خانومی منم در حال خرید جهازم. اگه جای خاصی قیمتهای مناسب و چیزای خوب سراغ داشتی بهم بگو . مرسی

شما؟؟

می می سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:46 ب.ظ http://mimijoon123.blogfa.com

پیتی خیلی ناراحت شدم. خدا به خانوادش صبر بده. چه دنیای بی در و پیکری
پیتی خانومی منم در حال خرید جهازم. اگه جای خاصی قیمتهای مناسب و چیزای خوب سراغ داشتی بهم بگو . مرسی

حاج خانومچه سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:17 ب.ظ

ای بابا! ینی چی که روت نمیشه دختر؟ پا شو برو بهش سر بزن بعد از شرکت! ببین الان اون بهت احتیاج داره دخمله! پس رو شدن نداره دیگه! پاشو برو خانومی! الاهی بگردم که پسرکت ویتامین احتیاج داره اونم از نوعِ ویتامینِ پیتی! نه بِ کمپلکسو این صوبتا! باشه؟
راستی منم امروز میخام برم خونه ی حاجی اینا! آخه میخام ماشینِ مامانشو ببرم ماینه فنی! (فک کن! آزی هرکول وارد میشود!) D: راستش گفتم این کاریه که افتاده گردنه حاجی، اونوخ این بیچاره هم که همش درگیر کاراشه و مامانشم که دائمن غر میزنه پس ماشینو کی میبری واسه ماینه فنی! (حالا یکی میخاد بش بگه بابا خودت پاشو وردار ببرش دیگه! اما کی جرئت داره! باور کن من ماشین قبلیمو خودم بردم واسه ماینه فنی!) واسه همینم به حاجی گفتم حالا که من کاری ندارم عصری میرم مامانتم ور میدارم میبرمش ماینه فنی (البته ماشینو ها! نه مامانه رو! D: ) حالا دیگه فکرشو بکن من چقد بی حیام! پس روو رو بیخیالو پاشو برو به عشقت سر بزنو پیشش باشو تنهاش نذار عزیزم!

سانیا سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:29 ب.ظ

سلام ببخشید عزیزم نگرانت کردم نوشتم که چی شده
قربونت برم

سانیا چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:20 ق.ظ

سلام پیتی جووووووووووووووووووووووووووووووووووون
مرسی عزیزم که به فکرم بودی
خیلی ماهی عزیزم
خوش به حال پسرک با این فرشته خانومش
بوووووووووووووووووووووس

گلدونه ی مزدوج شده چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:21 ق.ظ http://gharibe0001.blogfa.com

حاج خانومچه گفت بهت بگم که اینترنتش مشکل داره احتمالا امروز نمی تونه بهت سر بزنه عزیزم

:( به تو چه جوری گفته پس! :(((

حاج خانوومچه چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:44 ب.ظ

هیییییییییییییییییی! من اومدم!
سلام پیتی جون جونم! صوب که نه دیگه ظهرت بخیر خانومی! من از صوب اینترنت داشتم ینی همه ی مسنجرام باز بود اما صفه یی رو نمیتونستم باز کنم ینی اکسپلوررم خراب بود! دیگه خلاصه اینجوری بود که گلدونه رو تو گوگل تاک داشتم D:‌
اینجوری بهش گفتم خانومی!
خب من یه پسته جدید دادم بخونش! (;
راسش آره امروز حاجی برمیگرده و من دیگه دلی از عذا در میارم اما مهمون داریمو شبم هستن خونمون (ینی ممکنه که حاجی نیاد خونمون!) ):
راستش بذار راجه به یه سورپیریز D: فک کنم بهت خبر میدم!
بوووووووووووووووووووووووووس
میس یوت بودم شدیداااااااااااااااااااااا D:

تنها چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:25 ب.ظ http://zxcvbhuiop.blogfa.com

آخی خیلی ناراحت شدم ...واقعا عجب سرنوشتی داشت این پسره

سانیا چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 06:56 ب.ظ

سلام پیتی خوشگله
با هزار شور و شوق اومدم دیدم آپ نکردی که عزیزم
فردا می کنی دیگه آره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوش بگذره بهت نازم
بوووووووووووس

بوبو پنج‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:10 ب.ظ

سیلام پیتی جونم خیلی خوشحالم که این روزای قشنگ رو داری میگذرونی(همش هول و ولای خرید برا جشن و این جور جیگول بازیا )من از ای ن هول و ولا ها خیلی خوشم میاد

زمستون پنج‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 05:29 ب.ظ http://zemesto0n.blogfa.com

واااااااایییی پیتی این چیز میزای جنایی چیه می نویسی؟؟! چقد وحشتناک بود... :((

حاج خانومچه شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:36 ق.ظ

سلام به پیتی تمبله روزگااااااااااااااااااااااار
کوشی پس تووووووووووو؟ میس یوتم به مولا! خب این بار یا داری پست مینویسی که ازت خبری نیس یا داری فیلم دانلود میکنی یا داری فیلم میبینی یا هم نشستی یه گوشه و داری میلومونیییییییی D:
خب دخمل کنارِ اینا میتونی یه خبری هم از خودت اینجا به ما بدیااااااااااااااا که نذاری میس یو بشیم والاه

نیلوفر دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 05:12 ب.ظ http://www.everything2.blogsky.com

ببین نوشته هات یه طرف و این شکلک های وسطش هم یه طرف. خوشبخت بشین ان شا الله عروس خانوووووووم
به من هم سر بزنی بهم افتخار دادی و خوشحالم می کنی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد