این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

19 ار.د.یبهشت..

امروز سالگرد اولین وتنها روزیه که تو و بابای مهربونم همدیگه رو دیدید.. پدری که سخت گیریش در مورد آینده دخترش و عشقش به دخترش زبانزد خاص و عام بود... اون روز نگرانیم از بابت این بود که بابام برق چشمای تو رو نبینه و دوست نداشته باشه..  

از این که بهت سخت بگیره تا بیشتر قدرمو بدونی.. اما احمق بودم.. باید نگران این می بودم که بابام فقط 20 روز دیگه مهمون این دنیاست و من نباید چشم ازش بردارم... خدایا یعنی تو برای رسیدن من و پسرک بابامو ازم گرفتی؟؟ 

 

بابام دوستت داشت پسرک من...

نظرات 5 + ارسال نظر
حاج خانومچه شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:59 ب.ظ

سلام پیتی جونم! مبارکه عزیزم این رووووووووووووووووووووووز! وای چقد خوشحالم! سالگرد ما روزه 12 خرداده! منم خوشم اومد پس اون روز منتظرِ وقایع اتفاقیه باشینا! D:
راستش نمیدونم بگم با این پستت خوبم یا بد! اما هر چه هستم .. فقط هستم ... خدا بیامرزدش که میدونم الان اون بالاها با خیالی راحت نشسته و داره کارای شما رو تماشا میکنه و نفسِ راحتی میکشه ..
خدا همه ی رفتگان و عزیزانِ همه رو بیامرزه.....

حاج خانومچه شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:00 ب.ظ

ولی همش همین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نمیخای بگی چه جوری اومدن خونتونو ... این صوبتا؟ یاالا بگو! اینجوری قبول نیس!

سانیا شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:24 ب.ظ

پیتی جون مهربون عاشق دلتنگ
عزیز دلم تو که هر چی اشک بود آوردی تو چشمام
نازنینم خدا پدر گلت رو بیامرزه و عشق پدرانش که از اون دنیا هم به تو می رسه گرم و همیشگی باشه
خوش به حال پسرک که یه پدر زندگیش رو یعنی دخترش رو به او سپرده

اهو شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:40 ب.ظ http://aho.blogsky.com

به پوست تنم دست میکشم
به جای کسی نفس میکشم
و در حسرت یک بوسه میمیرم.

زمستون جمعه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:42 ق.ظ http://zemesto0n.blogfa.com

عزییییییییییزم.. :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد