این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

من و مامان

سلام.. راستش دنیای مجازی با همه کلکها و حقه هایی توش هست هنوز برای من جای آرامش بخشیه برای حرف زدن.. برای نوشتن چیزایی که تو دلم می مونه و نمی شه با کسی بگی و این یعنی هنوز دنیای مجازی از دنیای واقعی امنتره.. دوستایی دارم که مثل رویا نیستن و کنار خودم حسشون می کنم .. کمک زیادی به من و نوسانات روحیم می کنین و ازتون ممنونم که کنارم هستید... 

مخصوصا آزی عزیزم که مثل دوستم ب. که هیچ وقت تو واقعیت تنهام نمی ذاره، همیشه تو این دنیای مجازی کنارمه... ویژه!

از پیامهای پر از محبتش و پیگیریهای دلسوزانه اش غرق خوشی می شم و به دنیا امیدوارتر ... که هنوز هستن آدمایی که به یه نوازش نسیم می خندن و به صدای ضربه کوچکی دلشون می شکنه.. خدایا به دوستانم  و من آرامش بده...praying 

 

خوب دیگه بسه ... 

  

از اوضاع این روزا بگم... دیروز صبح خواهر پسرک بهم زنگ زد که این هفته بریم برای قرارداد آرایشگاه.. و خرید گلهای مربوط به آرایش موهام که البته باید از آرایشگره بپرسم که چی بخریم.. 

مامان پسرک هم به مامانم زنگ زد که تو این هفته احتمالا جهارشنبه بریم برای خرید قران و آینه شمعدون..  

دیروز با مامان رفتیم دکتر ارتوپد.. آخه مامانم طفلی زانوهاش خیلی درد می کنه.. براش وقت گرفتیم رفتیم.. ساعت 4.5میدون ونک با مامانم قرار داشتم.. خلاصه تا ساعت 7.5 تو مطب دکتر معطل بودیم و بعد هم رفتیم داروهاشو خریدیم و گفتیم بریم و.نک تا یه خورده خرید کنیم... آخه مامان برای پسرک یه تی شرت خریده که سایزشو فروشنده اشتباه داده به جای لارج، ایکس لارج داده... حالا چون وقت عوض کردن نیست مجبور شدیم بریم یکی دیگه براش از اینجا بخریم تا مامان اونو بعدا عوض کنه... خلاصه از تو پاسا.ژ و.نک یه تی شرت خوشگل پیدا کردیم و براش خریدیم.. آخه می دونید که کر.بلا چیزی برای سو.غا.تی اوردن نداره... خلاصه مامانم برای من یه بلوز خریده و برای داداشم هم چون یه حوله استخری می خواست همونو خریده.. برای مامان پسرک هم یه پارچه چادر مجلسی از همون حریرا و یه جورابو تسبیح و جانمازم برای باباش و یه برس خوشگلم برای خواهرش اورده... به پسرک هم همین تی شرت با یه کمربند چرم محشر که قبلا خریده بودیم رو می ده.. کمه؟؟؟ 

نه بابا زیادم هست.. کلی هم تا الان برای عروسی براش خرید کردیم دیگه..  

شب هم قرار بود خان داداشو خانومشو و فندق بیان خونمون.. تو راه اومدن دنبالمون باهم راهی خونه شدیم... اگه گفتید شام چی خوردیم؟؟؟ چلو کباب؟؟ جوجه؟؟ بیف استراگانف؟؟ لازانیا؟؟ قرمه سبزی؟؟ فسنجون؟؟؟ نه بابا اشتباه کردید.. نونو پنیرو سبزی و هندونه!   خیلی ضایعین!

حسودیتون شد نه؟؟ به من چه..  

 

خلاصه شب به زور فرستادیمشون برن خونشون و خوابیدیم.. جالب بود فندق به مامانش می گفت پس چرا لباس راحتی برای من و خودت نیوردی پس چه جوری شب اینجا بخوابیم!!؟؟ 

فندق:   

من:  

 

خلاصه مامانش به دادم رسید و گفت قرار نیست شب اینجا بخوابیم عزیزم می ریم خونه.. فردا باید برم سر کار پسرم نمی شه... 

فندق:  

من:  

 

من که رسما داشتم شهید می شدم از خواب.. خوابیدم..

نظرات 15 + ارسال نظر
حاج خانومچه دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:51 ب.ظ

والا پیتی جونم موندم چی بگم آخه با این همه محبت تو دخمل خوشگله! (آیکونه آزی وختی لباش چسبیده به لپای پیتی جونشو مثه بادکش داره ماچت میکنه!)
خب اوله پستت که کلی منو سر حال آوردو کلی ذوق مرگ شدیم رفتا! بچه مگه تو کارو زندگی نداری که با این پستات عقلو هوش از سر ما میبری آخه! D:
معلومه که منم به داشتن دوستی مثه تو که میتونم به راحتی باهاش درد و دل کنم و کلی هم یواشکی بخندیدم باهم افتخار میکنم عزیزم (آیکونه آزی با خنده های بدجنسی، میدونی چرا بدجنسی؟ واسه اینکه یادته سورپرایزارو؟ بعدش یادته کلی خندیدیم بعدش! اونو میگم دیگه!) D:
الاهی بگردم! خدا بد نده! چرا آخه؟ ایشالاه زود زود پای مامان خوب شه! بهش بگو باید زود خوب شی واسه اینکه ما حالا حالاها واسه عروسی و بقیه ی چیزا به همین دوتا پای مهربونت که پابه پای ما میان احتیاج داریم! به اینکه همیشه ایشالاه کنارمون بایستی و کمکمون کنی و سایه ات بالای سرمون باشه! (آخییییییی چقد دوس داشتم اینا رو از طرفه من به مامان بگی پیتی جونم! اصلن احساس میکنم خیلی آروم شدم بعد اینا!)
خب خب! میبینم که با خاهر پسرک هم قرار مدار میذاریا! بابا پانشی بری یه جایی که چون نزدیکه کارشو قبول نداشته باشیا! از این آرایشای خفن بکنه و کلی بماله رو صورتت دختر! هر چی ساده تر قشنگتر! (درسته که این روزا عروسای ایرونی همشون شب عروسی شبیه عروسای قریش میشن بس که میمالن رو صورتشون اما تو کله دنیا عروسا ساده ترین آرایشو دارن!)
خب میبینم که گل میخای بگیری و این صوبتا! راستی گله دستت رو چی میخای باشه؟ گله دسته من گله ارکیده بود! من خودم تا اون روز ندیده بودم گل ارکیده آخه هم کمیابه هم خیلی گرون واسه همینم همه جا ندارن! اما خیلی قشنگه! ینی یه چیزه تکه! اگه خاستی بگو عکسشو برات بفرستم تا ببینی! یه چیز Unique میشی تو عروسی! من که همه ی میهمانا تو مراسم تو کفه گلم بودن! حالا خودم که بماند خاهر! یه مجلس بود یه من! D: (آیکونه آزی وختی داره مژه هاشو بهم میزنه)
خب به به! سوغاتی و این صوبتا! میبینم که کلی سوغاتی دارین که! بابا خیلی دیگه ماشالا خوش به حال شدینا!
میگم من لو میدم به پسرک! میگم پیرنشو از ونک خریدین! D:
شامه دیشبم نوشه جونه خودت خاهر! نگا کن دختره ی ورپریده نونو هندونه تاروف میکنه!
الاهی من فدای این فندق بشم مننننننننننننننننن! چه جیگریه! الاهی میخاس بمونه! چه عمه یی والا! چرا آخه؟!
(البته بگما این حاج خانومچهه هم خودش زیاد حوصله ی بچه مچه نداره!)

حاج خانومچه دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:15 ب.ظ

اوهوووووووووووووووووی تمبله! کوشی!؟ من که برات یه کامنته بلند بالا نوشتم که! بیا پابلیشش کن خودم یه بار دیگه بخونم ببینم اصن چی نوشتم آخه بابا یه وخ آبروم جولو رفقامون نره یه وخ!
راستش از بی حالیه صوب که نگو خاهر! نمیدونم چه مرگم بود! یوهو انرژیم از +100 میشه -100 حالا فک کن انگار یوهو میمیرم! از همه چی یوهو بدم میاد و یه چیزه تازه میخامو از این صوبتا دیگه! میدونی که چرت پرت میگم دیگه! D:
اما حالا خوبم! مخصوصن که پستتو خوندم حسابی سر حال اومدن خاهر جون.

گ دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:35 ب.ظ

حاج خانومچه وبلاگ نداره .
وای پیتی جونی کلی حرف داشتم .تو این مدت نمیتونستم کامنت بزارم اما حاا که میشه حرفام یادم نمیاد ...
چه شامی خوردینا .
میبینم که مامان خانومه هم اومده و پیتی لوسه هی خودشو لوس لوسی کرده واسه مامانه .
سوغاتی هام که تنها تنها...

با اجازه آزی جون: narimaz.blogspot.com

حاج خانومچه دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:52 ب.ظ

اووووووووووووووووووووووووووه این بالایی ها رو من نوشتم؟! ماشالا به جونم بیاد که انقد اکتیوم! D: (آیکونه آزیه از خود راضی!)
راستی هم برات فرستادم هم اینکه کلی از دستت بخاطر کنعان خندیدم! راس میگی! خیلی این فروتن تو این نقشا محشر بازی میکنه! منم چن وخ پیشا همین حس تو رو داشتما! D:
راستی یادم انداختی برم کنعانو دانلود کنم منم الان! خاکه عالم خاهر چقد منو تو پولامون حلالههههههههههههههه D:

حاج خانومچه دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:09 ب.ظ

ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااهکی! فک کردی خودم نمیبینم منو لو دادییییییییییییییییییییییییییی D:
خانوم خانوما اجازه ی مام دسته شوماس یه جورایی دیگه D:
راستی این "گ" چیه؟ یا کیه؟ خوراکیه!؟ ماشین؟ 20 سئوالیه؟ اصلن خودش چرا آدرس نداره هان؟؟؟؟ D:
اما راستش راجه به حلالو حروم بیخیال! من خیلی وخته به اینا فک نمیکنم! از وختی پای این ورپریده (حاجی رو میگما!) به زندگیم باز شده نا مسلمون که از قبل بودم تازه بدترم شدم!
راستش من 24 ساعته عشقه دانلود موزیکو فیلمم! خدا بده برکت با این سرعته اینترنتمون! بعدشم که شمبه یکشمبه که خودت ملتفتی دیگه اون وریا کار نمیکنن پس ما تطیلیم! ینی میایما ولی کار بی کار! دوشمبه هم که اوله کاره و فلن خبری نیس دیگه تا آخره هفته هم همینجوری میگذرونیم!
راستی خبر ایمیلو هم بده ببینیم والا!

گ یعنی گیتی.. با اجازه گیتی جون.. عجب گیری کردم من... :دی :دی

http://www.0neandone.blogsky.com/

حاج خانومچه دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:25 ب.ظ http://narimaz.blogspot.com/

خب من میبینم که اینجا در حد معرفی و این صوبتا رسیده که بقول این سریاله .. چی بود اسمش .. اه یادم نیس! آها همین مرد ۲۰۰۰ چهره که داشت (طغرل. اسمه واقعیشو نمیدونمو همیشه به اسمی که تو طنز پاورچین داشت صداش میکنم!) بچه هاشو به اون روحه معرفی میکرد:
گیتی! آزی!
آزی! گیتی!
(امیدوارم که یادتون باشه قضیه رو چون خیلی این معرفیه باحال بود!)
خب اول بگم که جیگر پیتی خارجکیمو برم من خودم تنها تنهاااااااااااااااااااااااا

بعدم بگم که هانی I've already replied to your email and many thanks in this regard.
اوووووووووووووه چقد خارجکی شدیما هانی!
بیا اصن خارجیکی "های" "هاوار یو" کنیم همش! D:

وایییییییی محمدرضا هدایتی رو می گیییی.... خیلی باحال بود... تازه دوبلور نقش پسر عمه زا هم بود.. می دیدی؟

حاج خانومچه دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:20 ب.ظ

ااااااااااااااااااااااااااااه پیتی جونم دیدییییییییییییییییی؟
همین چن ساعت پیش بود از این ذلیل مرده اینترنت تریف کردما! پکید یوهو!
منم زمین و زمانو بهم ریختم تا درست بشه! D:
آره همون هدایتی رو میگم D:
راستی داشتم برای این خانومه "گ" کامنت میذاشتما یوهو پرید نت! ):

گلدونه ی مزدوج شده دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 04:03 ب.ظ http://gharibe0001.blogfa.com

سلام...حاج خانومچه اینجا...حاج خانومچه اونجا...

کافیه دستتو دراز کنی!!!

حاج خانومچه دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 04:15 ب.ظ

سلام سلام صدتا سلام
فک کنم این دختره گذاشته رفته که ازش خبری نبوده
من پستمو نوشتم الانم دارم میرم خونه
به من چه اصن که امشب غذای خوشمزه ی مامانو میخوری! اصن به من چه که داره بهت خوش میگذره! (اصن یه وخ فک نکنی که منم دلم از این چیزا میخادااااااااااااااا نهههههههههه!)
(آیکونه آزی وختی داره اینا رو مینویسه داره با گوشه ی چادرش اشکاشو پاک میکنه و از حرصش میگه ناراحت نیستم!)

قربونت برم من... دیوونه لووووس! من برات کامنت گذاشتم... نه بابا از این خبرا هم نیست.. پسرک دندونپزشکی باید بره مامانم هم رفته خونه یکی از دوستای قدیمیش.. حالا کجا؟ ولنجک.. فکر کن وقتی برگرده برامون شام درست کن.. اومده تهرون استراحت!!!!

سانیا دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:19 ب.ظ

سلام بر پیتی خوشگل ناز عروس عروسا
جیگرم رسیدی به خرید
به سلامتی به سلامتی و شادی
قربونت برم ایشالله برکت و لطف خدا هر روز تو زندگی قشنگ و عاشقانت جاری باشه و خدا همشه مراقبت باشه نازم
دوستت دارم
بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس

حاج خانومچه سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:50 ق.ظ

سلام خانوم خوشگله ی من! صوب بخیر عرض شد!
خووووووووووووووووب به من چه من دیروز یه عالمگی موندم ( از طرف وجدانه حاج خانومچهه: دوروغ میگه ها! همش تا چارو نیم مونده بود!) بعدشم که الان که اومدم کامنتاتو خوندم. دیووووونه! کلی خندیدم از دستت! خیلی باحال بود سر قضیه ی فلفل! اصن چطوره همون فلفل آآآآآآآآآآآآآآتتتتتتتتتتتیییییش صدام کنی! D:
به به چه تعبیرایی از این فلفل کردی شما خانوم!!! آدم حض میکنه مادر از این همه ادبیات! p:
جیگرتو چیکار با این پسرک کردی که هر روز دندونپزشکیه؟ هان؟؟؟؟؟ بگو یالا! با مای تابه زدیش؟ با ملاقه؟ با چی زدیش که اینجوری شده؟ بگو شاید مام اینکارو کردیم و یه چن روزی حاجی رف پی کارشو دس از سر ما برداش! هان!
راستی میگم بگو کلک شومام چادر و شمال و این صوبتا داشتین؟؟؟؟ نه! جونه من! بگو اسمت آزی نیس؟؟؟ D:
خب بگو ببینم یواشکی چن تا ماچ کردید؟ هان؟ اصن نکنه شوما بودید که بجای ما میرفتین و ما فقط فک میکردیم که رفتیم D:
فک کنننننننننننن ... D:
راستی جیگر مامانتو که رفته به دوستش سر بزنه! خیلی هم خوبه! پس چی؟ مگه اومده اینجا بشوره بپزه بذاره جولو شوما که هی مفت مفت بخورید و بگردید واسه خودتون؟؟؟ نخیر! نه جونم! از این خبرا نیستا! بگم از حالا! مامان تاجه سره! مامان اصن نباید تو خونه دس به سیا و سفید بزنه (یکی میخاد اینو بخوده حاج خانومچهه بگه ها!) D:
پس حالا که اینهمه بازم حرفو شدم تو این کامنت به سلامتیه خودتو پسرکو حاجیو خودم، بزن اون کف قشنگه رو..... D:

حاج خانومچه سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:53 ق.ظ

میگم پیتی جوننننننننننننننننننم؟ آرایشگا چی شد؟ رفتین بلخره یا نه؟ دختر منو نصفه جون میکنی بخدا! فک کنم آخره سر منو حاجی بریم دوباره ازدواج کنیم اما شوما هنوز هیچ کاری نکرده باشینااااااااااااااااااا D:
اصلن میخای خودم بجات برم خرید تمبل؟؟؟؟؟ خب دِ پاشو دیگه! اصن نکنه خودم باس آستین برات بزنم بالا هان؟؟؟ p:

عطربرنج سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:51 ق.ظ http://atr.blogsky.com

یا خدااااااااااااا! این حاج خانومه روووو!! کلی افاضات فرمودن ایشون اون بالا!
چقدر خوبه که خانواده هاتون با هم صمیمین پتی جونم! خیلی خوبه که خواهر شوهرت اینقده مهربونه!
منو که خودت می دونی!به سلامتی ! به نظر من الان برای مو مدل فرحی مد شده با تاج پر نگین! چون همه عروسا الان همینطوری دُرُس می کنن. تاج ژله ای از مُد اُفتاده هاااااااااا!
من آپیدم با عسکای تیارت! روز و ساعتاشو و مکلنشو نوشتم.دوس داشتی سر بزن خانوم گلی!

حاج خانومچه سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:54 ق.ظ

میبینم که این دخمله هنوز خاب تشریف دارن؟ شایدم داره فیلم میبینه؟ آهان! بگو ببینم امروز نوبته کدوم فیلمه که دانلود بشه؟ خب بیا یه قرار بذاریم هر روز یه فیلم دانلود کنیمو من به تو بدم و توام به من! D:
ینی اینجوری میتونیم روزی دوتا فیلم ببینیم D:
منم هوسه کنعان کردم
راستی از کجا دانلود میکنی این فیلما رو
من از بیر میوزیک! خاستی آدرسشو بدم! p:
میگم این سریاله "جام جهانی" رو میدونی از کجا میشه پیداش کرد؟ آخه حاجی گیر داده اینو میخاد منم پیداش نمیکنم مثله اینکه این مهران مدیری اینا توش بازی کردن!
آهان راستی من سریاله مرد هزار و دو هزار چهره رو کامل دانلود کردما! خاستی بگو بدم بهت! (آخه نیس هر دو سال، تو روزای عید ما نبودیم، واسه همین اینا رو ندیدیم! حالا دانلود کردم که ببینیم! که دیدیم هم! D: )

حاج خانومچه چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 04:04 ب.ظ

خب مموشی جونم چیکار کنم یه رفیقه پای ثابته این پیتی جونم خودمم دیگه! یکه تازه میدونننننننننننن!
راستی میدونی چیه اصلش اینه که این "ی" که آخره کلماتش میاره (حاجی رو میگما) ورژن خیلی خیلی خیلی لوسی از همون کلمه اس.. ینی وختی میگه "عروسی" ینی دیگه خیلی عروسم مثلن! D:
بعله پس چی خیال کردین هان؟ پولدار شدیم از نوعه بدددددد! نه بابا جیگر، واسه دیدن میرم اونجا! واسه خرید میام همین سعادت آباده خودمون D: ما فقیر فقرا که نمیتونیم حتا وارد اون مغازه های تجریش شیم خاهر!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد