این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

دیروز

سلام.. از دیروز بگم که موقعی که از شرکت می رفتم بیرون به پسرک زنگ زدم که ببینم میاد بریم آتلیه ببینیم یا نه.. آخه قرار بود بره دندونپز.شکی.. وقتی زنگ زدم تو جلسه بودن و گفت تو برو خونه من باهات تماس می گیرم.. منم احساس غلطی بهم دست داد که این یعنی میاد.. خلاصه رفتم خونه و دوش گرفتم و موهامو مرتب کردم منتظر شدم.. فقط این وسط یه اس ام اس زدم که ور آر یو پلیز؟  

بعد ساعت 7:45 زنگ زد که من خونه ام...دندونپزشکی تعطیل بوده و خیلی هم خسته بود.. یه خورده هم بی حوصله.. خوب منم شب تنها بودم آخه دادشی رفته بود خوا.بگاه دانشگاه پیش دوستاش... خلاصه از من اصرارو از اون انکار و تنبلی.. خلاصه منم گیر ندادم گفتم اوکی عزیزم استراحت کن می ذاریم واسه یه روز دیگه..  

این از دیشب ما که تنها و پای تی وی گذشت.. مامانم هم انشالله آخر هفته می ره خونه مامان بزرگم که بره سر خاک بابایی.. آخه بابام تو زادگاهش دفن شده... یعنی یه شهر دیگه... می بینید ما یه خانواده بین اللمللی هستیم هر کدوممون یه جاییم ... و بعد اگه خدا بخواد اول هفته آینده میاد تهران.. تا خدا چی بخواد و چی پیش بیاد.. 

فعلا همین.. خبری نیست...

نظرات 22 + ارسال نظر
سانیا سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:50 ب.ظ http://banuye.blogsky.com

خیلی خوشم اومد که این قدر ریلکسی و بهش گیر ندادی.خیلی خوشم اومد.

حاج خانومچه سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:59 ب.ظ

جیگرتو بخدا منو با این پست کاملن به اشتباه دیروزم گوشزد کردی خوشگله (;
الاهییییییییی! پس آتلیه نرفتید؟ اوکی بجاش خیلی کار خوبی کردی که گذاشتی خودش برای لحظه هاش تصمیم بگیره (میبینی من چقد شرمنده ام الان!!!!) D:
فدای قومه بین المللیت بشم ممممممممممممممممن
آخ جون که مامان هفته ی دیگه میاد تهران میریم خرید عروووووووووووووووووسی D:
(خب باشه دیگه بذار منم فک کنم منم هستم دیگه!) D:
راستی تو نمیخای عکسی از خودتون بهم نشون بدی خانوم خانوما؟
پی نوشت: الاهی قربون این دخمل حرف گوش کن که تا گفتم اومد اینجا تن تن نوشت برامون
بووووووووووووووووووووووووووس

بهار سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:12 ب.ظ

خداییش چه حالی داری این قر و اطوارای پسرکت رو تحمل می کنی... من که اگه بودم هر روز جنگ و دعوا راه مینداختم....

البته قر و اطوار نبود.. آخه طفلی از 5:30 صبح پا میشه تا 7:30 شب بیرونه.. اون موقع می رسه خونه... خونه شون هم از ما خیلی دوره.. شده خیلی وقتا به خاطر من اومده اما دیشب خوب من خودم خیلی دلم نیومد اصرار کنم...

گلدونه ی مزدوج شده سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:25 ب.ظ http://www.gharibe0001.blogfa.com

وای! واقعا میشه آدم ناراحت نشه؟ مطمئنم اگه بگم بیاد و نیاد حسابی حالم گرفته میشه...

ولی تو خیلی خوبی... خداکنه منم مثل تو بشم...

ولی یه چیزی...آخه نمیشه خونه خالی رو بی خیال شد!! :))

راستی منم عکس ببینم؟ خواهش...

گلدونه ی مزدوج شده سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:40 ب.ظ http://www.gharibe0001.blogfa.com

فکر کنم هنوز نمی دونه...شایدم بدونه ولی فعلا که چیزی نگفته،
اگه ناراحت هم بشه معذرت خواهی میکنم...

عکس چی شد؟

حاج خانومچه سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:53 ب.ظ

میبینم که طرف دار عکست زیاد شده هاااااااااااا
آفرین گلدونه خانوم مزدبج شده! من و تو اگه اینجوری با پشت کار به این دخمل تنبل فشار بیاریم عکساشو میریزه رو فلشو میاره بهمون نشون میده..
راستی یه خبر خووووووووووووووووووووووووووووب پیتی جونم
بقول خودش دلش طاقت ناراحتیمو نیاورد و اومد تازه با کلی عذر و .... میدونی که خودشم میدونس که مقصره...
اما بهم گف دیگه هرگز باهاش جروبحث نکنم منم گفتم چشم
اما راجع به اونی که گلدونه خانوم مزدبج گفته (خونه خالی!!!) منم باهاش اساسن موافقم و منم قبول دارم آدم نمیشه از این یکی بگذره D:

عطر برنج سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:24 ب.ظ http://atr.blogsky.com

قربونت برم من! عیبی نداره! ۲ ماه دیگه همه چی تمومه! دیگه هیش وخ پای تی وی تهنا نمی شینی و اونوخته که ۲ تایی هم پای تی وی هم توی رخ... و همه جا با همین و اگه هرجایی هم دوس نداشته باشی باید ۲ تایی برین! همچین سرت شولوغ بشه!
منم بعضی وختا خواب دوران دوستیمونو می بینم!

تنها چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:49 ق.ظ http://zxcvbhuiop.blogfa.com

آخی عزیزم
آتلیه نرفتید پس ...
ایشاا... بزودی از این تنهایی در می آیی ..مامانت میاد و عروسی و ....

سانیا چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:21 ق.ظ http://banuye.blogsky.com/

سلام پیتی جونم.مرسی که بهم سر زدی.این جوری فکر می کنم تنها نیستم.مرسی گلم....

حاج خانومچه چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:32 ق.ظ

واااااااااای نگو پیتی جونم من دیروز که این فیلمو دیدم انقد گریه کردم (آخه بخدا من اصلن اهل گریه نبودما D: )
اما راستش من اگه جای مهتاب بودم راستش نمیدونم چی بگم شاید درست ترین کار همونی بود که مهتاب کرد..
یادته دیروز راجه به گذشتهامون در مقابل عشق حرف زدیم؟ دقیقن همین بود قضیه.. منم همون کاری رو میکردم که مهتاب کرد...
what about you honey? what's ur isdea in this regard
ااااااااااااااااااااااااااااااه دیدی خارجی شدییییییییییییم D:

حاج خانومچه چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:51 ق.ظ

آهای دخمل خوشگله ی من کجاییییییییییی؟
فک کنم جناب رئیس جان تشریف آوردن (آیکون حال بهم خوردن!!!)
بابا میدونی که من فوضولم تا نگی چه خبر ول کن نیستم به مولا D:
یا میگی یا میگم! D:
آهان من که گفتم پس دیدی نوبت توست!
راستی آتلیه چی شد تنبلااااااااااااااااااااااااا p:

حاج خانومچه چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:54 ق.ظ

ببخشید این ادامه ی کامنت قبلیمه!
میگم اعلام کنین اگه نمیرین دنباله آتلیه خودم دس به کار بشم؟! ببین من یه دوربین مشت دارم خودمم که آب دیده شدم بعد از اون عکسا و فیگورا دیگه بخدا!
بگو خاهر خودم میام ازتون عکس مکس میگیرم ردییییف
ارزونم حساب میکنم بخدا D:
اصن حالا که اصرار میکنی ماشین عروسم ماشین خودم! بابا دیگه چی میخای؟ اصلن اشانتیونم ساسی مانکن میارم برات مخصوص بخونه D:
عروس خانوم راضی شدددددددددددددددی؟ D:

حاج خانومچه چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:56 ق.ظ

ااااااااااااااااااااااااااااااه نمیدونم چرا تا نظرمو ارسال میکنم یادم میاد یه چیز دیگه ام بگم
تورو خدا میبینی؟ شنیدی میگن سگ بشی اما دوست نشی اینه دیگه D:
آدم ببین چجوری حاضره واسه دوستش از جون مایه بذاره به مولا
خانوم راضی شدی یا بازم بگم؟ (آیکون یه ماچ آب دار از لپ مبارک که البته با اجازه ی پسرک! که تا ما رو نکشته اجازه رو بگیریم نگه زنمه ناموسمه ماچ پاچ تعطیل!!!!) D:

گلدونه چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:12 ب.ظ http://gharibe0001.blogfa.com

آخجووووووووووووون حالا کی عکس میدی ببینیم؟؟؟؟ عکسسسسسسسسسسسسسسسسسس

حاج خانومچه چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:14 ب.ظ

الاهی بگردم که گشنتههههههههههههههههههه
وای می تووووووووووووو منم گشنمه اساسی
دیوونهههههههه نگفتی میگی آلو جنگلی دهنم آب افتاد؟
راستی تندیس اینا چیز میز جدیدی آورده یا نه؟ اگه پسرک کفش اسپرت میخاد اگه عجله نداره بذاره رفتین اسپانیا! اونجا خیلی ارزونه ها! من از اونجا زیاد چیز میزه ارزون گرفتم
حالا خود دانید!
پس به افتخار این شیکمای گندمون بدو بریم یه ناهار مشت بزنیم تو رگگگگگگگگگگگ D:

حاج خانومچه چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:32 ب.ظ

نه عزیز دلم ضایع نیستش یه بربری با تخم مرررررررررغ نیمرو!
فقط نشون دهنده ی اینه که با من و بابام همشهری درومدییییییییین D:
راستش من عاشقه نیمرو هستم اونم با گوجه و خیار و لیمو ترش فراوووووووووون اونم با چی میچسبه؟ با بربری داغ و نوشابه ی تگری

حاج خانومچه چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:41 ب.ظ

راجه به اسپانیام آره راس میگم خیلی ارزونه
ینی دائمن به خاطر چیزای مسخره حراج میزنن و کلی قیمتاش کم میشه مثلن تو یه کفش مارک دارو میتونی راحت با بی سی تومن بگیری در صورتیکه تهران تو حالت سیلزشون هم ته تهش با 50-60 تومن میتونی بخری..
راستی چرا همین دورو اطراف نمیرین؟ خب ارزون تره ها!
مثلن ارمنستان که ما رفتیم! تابستونش حال میده البته اگه مسلمون باشین (ینی بی حجاب نباشی و مشروب پشروب نخوری!) حال نمیده هاااااااااااااا ببین یه پارک آبی داره خداااااااااااااااااا البته به پارک آبیه اسپانیا و حتا همین دبی هم نمیرسه اما برای خودش خیلی تووپه
یا مثلن دیسکو و ... خیلی هم ارزونه مثلن برین و برگردین اگه هوایی برین نهایتن 1.5 خرج میکنینو اگه زمینی برین و اونجا بهترین هتل هم برین (هتل 5 ستاره) میشه نهایتن 700-800 تومن اما کلی حال میکنین
اینی که میگم 700-800 ما هر روز یه شیشه شراب و یه شیشه مشروب میخوردیم و کلی هم خرید کردیم و هتلمونم 5 ستاره بود و خلاصه حالی به حولییییییییی

حاج خانومچه چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:52 ب.ظ

پیتی جونم؟ نکنه قهری ازم که هیچی بهم نمیگی هان؟؟؟ (آیکونه آزی وختی سر از کار پیتی جونش در نمیاره!)

سانیا چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 04:51 ب.ظ

عزیزم می خواستم از لطف و همراهی دلسوزانت تشکر کنم.مرسی گلم.مرسی.

حاج خانومچه پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:26 ق.ظ

پیتییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟ پیتیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟
پس کوشی توووووووووووووووو آخه!؟ نکنه در حاله خوردن بربری یهو نشنالیتیت به ترکیت تغییر یافته دیگه فارسی نبیلیم والا شدی؟؟؟؟؟؟ بابا کجایی؟ چرا هیچی نمیگی؟ خب ما رو نصفه جون کردی بابا!

حاج خانومچه پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:45 ق.ظ

سلام سلام صدتا سلام بهاری تو این روز قشنگه بهاری! با این بوی نمی که از بارون دیشب مونده چه میکنی؟! بخدا من که مستم! D:
اااااااااااه ذلیل مرده!!! (اینترنتو گفتما!) p:
اصلن این اینترنتی ها خجالت نمیکشن؟! بیا قربون شکله ماهت دوتایی چوب برداریم بریم دعوا باهاشون! یا نه اصلن چه کاریه بیا پسرکو حاجی رو بندازیم به جونشون! D: بعدشم خودمون بریم خرید! D:
راسی گفتم خرید! پس چی شد این خرید عروسیییییی؟ من نمیفهمم؟! دِهَهههههههه! ینی چی؟ اصن چه منی داره که انقد شوما خوش خیالین؟! بابا چاروز دیگه عروسیه ها! (میدونم هنوز یه عالمه مونده خب یکم گفتم استرس ایجاد کنم دور همی بخندیم) D:
راستش مامی یکمی دیشب حالش خوب نبودو واسه همین نگران بودم (آخه مامان و بابا خیلی سنشون بالاس! ینی من تهِ تهِ ته تاقاریم! واسه همینه که تا یه سر درد هم که میگیرن من نگرانشون میشم!) مرسی پیتی جونم که نگرانمونی عزیزم!
بعدشم بدو از پسرک بنویس ببینیم چیکار میکنید این روزا؟؟؟؟
راجه به پول دار شدنم نگو خااااااااااااااهر ! ایشالله خودم که اومدم وسط عروسیت واستون بندری رقصیدم (تصور خودم تو وسط عروسی و بندری رقصیدنم خندم میندازه!) همه ی سکه هاتونو که براتون کادو آوردن جم میکنم و میبرم میفروشمشونو بهمین راحتی شما رو هم پول دار میکنم! دید چه راحت آدم پول دار میشه خانومی! D:

حاج خانومچه پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:58 ق.ظ

به به! خاطرات بارونییییییییییییییییی
خب منم دلم خاست بی معرفت! بدونه من؟ D:
آخه یکی نیس بگی وختی دوتا کفتره عاشخ باهم میرن زیر بارون قدم بزنن تو این وسط چی کاره یی؟؟؟ ها؟؟؟ D:
خب منم خاهر شوهر! نمیشه؟ (آیکونه آزی وختی یه چادر سر کرده دنباله شما دو تا راه افتاده!)
پس مبارکه پسرک باشه این یک جفت کفش خیسه بارونی اما از نوع کالج! من عاشقه کالجم! حاجی هم طفلک خیلی وخته که میخاد کالج بخره اما چون عید رفتیم ارمنستان یه ریبوک خرید دیگه فعلنا تا برای من کفش نخره از خرید کفش معذووووووووره D:
آخ جون که هفته ی دیگه خرید عروسیه! ببین نقل نخرین که نقلتون با من! اصلن خودم نقله مجلسم D:
(دیگه زیاد از خودم تعریف کردم میترسم بس که باد کردم بترکم!)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد