این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

.....

سلام.. همونجوری که گفتم پسرک گفته که من نمی یام .. البته هنوز به خونه نگفته... و ممکنه اگه بگه خواهراشم نیان... به نظرتون مسخره نیست تولد با داداشم و دوتا خواهر شوهرا و بدون پسرک؟؟   

انگار کسی مجبورم کرده که تولد داشته باشم... آقا من امسال تولد نمی خوام! اه! 

 

مادرشوهر و پدر شوهر هم دارن میرن مسافرت و نیستن.. البته من سعی کردم با آرامش و طوری که انگار اتفاقی نیفتاده و گیر ندادن بهش جو و آروم کنم و البته تاحدی هم موفق شدم.. فعلا از درجه عصبانیتش یه خورده کم شده اما این به دلیل حل مشکل نیست و حل مشکل تنها به منطقی و متعادل بودن ابراز احساسات من بستگی داره که دعا کنید آدم باشم.. می دونید من کلا مثل بمبی از احساساتم.. بعضی وقتا غیر قابل کنترلم... و این از حد پذیرش پسرک خارجه.. من یه عاشق دیونه ام! اما تصمیم گرفتم که آدم باشم.. می دونید.. مثلا همین دیشب.. سعی کردم به صورت خیلی لایت و آروم با محبتهای ریز آرومش کنم... بعد از اون تلفن که گفت نمیام دیگه بهش زنگ نزدم و گفتم الان سرکاری زشته بهتره بیشتر از این باهم بحث نکنیم... باشه بعدا بیشتر صحبت می کنیم و خداحافظی کردم.. به این طریق یه جوری وانمود کردم که یعنی هنوز نیومدنت قطعی نیست.. و اگه نظرت عوض شد معنیش این نیست که حرف مرد دوتا شده! ای خدا! 

این اتفاق قبل از ظهر افتاد و من ساعت ۸.۵ شب زنگ زدم و هنوز تو راه برگشت به خونه بود و تو ترافیک مونده بود... زیاد حرف نزدم و فقط در مورد ایراد خط.های مخ.ابرات حرف زدیم و گفتم خسته نباشی عزیزم و مراقب خودت باش... تلفنمون ۵ دقیقه هم طول نکشید.. یعنی نذاشتم طولانی بشه.. چون پسرک کلا از حرف زدن تلفنی زیاد خوشش نمی آد... 

 

بعد از ۲ ساعت اس ام اس زدم که: قربونت برم که اینقدر کارت زیاده.. مراقب سلامتیت باش عزیزدلم...  

دوباره بعد از ۱ ساعت: کاش می شد ماساژت بدم یه کم!  

  

آخه پسرک مثل بچه گربه هاست وقتی از سر کار برمیگرده دوست داره ولو بشه یکی نازش کنه و ماساژش بده!

دیگه ساعت ۱۱.۴۵ بود که زدم شب بخیر جوجو... 

همه اینها تا حالا بی جواب بود.. و بالاخره ساعت ۱۲ زد: شب بخیر عزیزم!  

 بدون هیچ علامت بوس و قلبی... آخه هیچ وقت بدون بوس نمی زد شب بخیر... و اگر هم یادش می رفت حتما بعدش یه اس ام اس می زنه که ببخشید بوس یادم رفت... ولی دیشب هیچی و این نشون می داد که هنوز عصبانیه.. اما یه خورده کمتر.. و این برای من جای امیدواری بود...  

می خواستم در جوابش بزنم:  

اما خودمو کنترل کردم و سعی کردم نفهمه که چقدر از اس ام اسش خوشحال شدم... یعنی نمی خواستم هول شدنمو ببینه...  

شما می گید میاد؟؟

نظرات 4 + ارسال نظر
she پنج‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 10:45 ق.ظ http://tavahom1.blogsky.com

سلام
ایشالله زود زود این سو تفاهم پیش اومده رفع میشه و دوباره مثل همیشه میشید...عاشق و پر از احساس...
تولدت هم مبارک باشه...
همیشه شاد باشی
راستی راه درستی برای آروم کردنش پیش گرفتی البته به نظر من.

گ جمعه 16 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 08:44 ب.ظ

سلام خانومی . ایشالله که میاد . یعنی فک نکنم دلش بیاد تنهات بذاره .
حتما میاد غضه نخور خانومی
بوس

گیتی

مموش شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 09:15 ق.ظ http://mamoosh-64.blogfa.com

اگه نظر منو بخوای که فک می کنم خیلی خوب رفتار کردی. همینطوری ادامه بده. یه معذرت خواهی چاشنیه کار کن. بگو من فقط خواستم یه کم ناز کنم نمی خواستم برنجونمت. اینا رو در اس ام اس های با فاصله و کوتاه بگو. بعدشم بگو تولد بی تو که صفا نداره اصلا نیای تولد رو بهم می زنم. بگو اصلا اگه تو برای تولدم خوشحال نباشی می خوام به دنیا نیام هیچ وقت!
خلاصه همینطوری که داری پیش می ری ادامه بده!
من جای تو بودم در جواب اس ام اس شبش می گفتم بوس یادت رفت بفرستی! با دو نقطه دی! ;)

عطر برنج شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:54 ب.ظ http://atr.blogsky.com

به نظرم یه کم زیادی لوسش کردی! الان دیگه نامزدین و اونم باید به تو تغذیه روحی بده عزیزم!
تولدت مبارکککککککککککککک!
بالاخره تولد اجرا شد یا نه؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد