این روزها....

روزهای زندگی من...

این روزها....

روزهای زندگی من...

تعطیلات

اول نوشت: یه پست ویژه برای تولد پسرک خواهم نوشت...

سلام ...سلام..

کلی حرف برای زدن دارم...

1-   اول از همه اینکه پست یه نکته در مورد پست درباره من اینکه من همه این مطالبو قبلا در پستهام گفته بودم جز اینکه مهندسی خوندیم! به هر حال امیدوارم که بهتر با من آشنا شده باشید و از این به بعد راحت تر خاطراتمو دنبال کنید..

2-   در مورد 4 شنبه بگم که بعد از اینکه پسرک گفت نمی آد و من فهمیدم نباید شام درست کنم رفتم دنبال خرید.. گفتم حالا که وقت دارم و تو خونه هم کسی منتظرم نیست یه خورده واسه خودم بچرخم... فقط یه اس ام اس زدم بهش و خودمو لوس کردم که آخه چرا نمی آی پیشم... و جواب نداد تا ساعت 7 غروب اس ام اس زده:

-         شام داریم؟!

+  منم که مدهوش زدم: واسه تو همیشه!

خلاصه مثل جت رفتم خونه و 3 تا ماهی قزل آلا از تو فریز گذاشتم بیرون و بهش آبلیمو و زعفرون و نمک زدم و یه خورده هم سیب زمینی ریز کردم واسه سرخ کردن و تند تند هم کادو رو استتار کردم تا نبینه... طفلک تا می خواست بره تو اتاق دنبالش می رفتم که نکنه کادو رو ببینه.. حالا حدس بزنید کادو کجا بود؟ زیر تخت! از صبحش هم گردنم درد می کرد... وای حسابی خسته بودم... یه خورده خودمو لوس کردم و یه خورده اونو لوس کردم و خلاصه از زیر زبونش کشیدم که چش بوده.. که با کمی صحبت حل شد... خدا رو شکر... شب خیلی خوبی بود ولی پسرک ناناز من صبح باید می رفت سرکار... ساعت 8 با همکارش قرار داشتن.. و رفت...

3-   پنج شنبه هم پسرک بعد کار رفت خونه و من شب تنها بودم.. من هم پنجشبنه رفتم و یه خورده واسه تولد خرید کردم... و کادومم بالا خره نه تو جعبه گذاشتم نه تو پاکت... یه بسته بندی خوشگلی با کاورهای جدیدی که از  نادرشاه خریدم، براش درست کردم که عکساشو براتون می ذارم تو پشت صفحه... تا فرداش که آماده بشم واسه روز مهم تولد تو!

4-   جمعه هم ساعت 2:15 حرکت کردم به سمت خونه مادرشوهر با یه شاخه گل رز قرمز و کادو قشنگم.. داداشی هم قرار بود شب با کادوش بیاد... داداشی هم برای پسرک یه جفت دکمه سردست خرید... وای خسته شدم... عصر هم حسابی خوش گذشت و پسرک کلی کادو گرفت یه پیراهن از مامانش.. یه شلوار لی و یه ست خودکار و خودنویس خوشگل از دوتا از خواهراش.. یه سکه از خواهر بزرگش.. شام و کیک هم مهمون پدرجون بودیم..  من و داداشی هم که می دونید... یکی از از این پارتی پوپر ها هم گرفته بودم که همه با هم رفتیم رو پشت بوم و به افتخار تولد پسرک عزیزم منفجرش کردیم... خیلی خوش گذشت و کلی خندیدیم..و عکس انداختیم و رقصیدیم.. پسرک هم کلی خوشحال شد و منو هم دعوام کرد که چرا کادو به این گرونی خریدم.. البته من یه متنی هم براش نوشتم که وقتی پسرک با صدای بلند خوند مامانش زد زیر گریه که وای چقدر قشنگ و پر از احساس بود.. پسرک هم کلی تعریف کرد ازم که پیتی متخصص احساساته.. حالا متنشو براتون می ذارم.. البته به نظر خودم خیلی معمولی بود..  کلی از خودمون شادی دروکردیم و مهمون بازی کردیم.. کیک خوردیم... خلاصه  شام هم مهمون پدرجون چلوکبابو زدیم به بدن.. رژیم مژیم و شکستیم.. 

 

از همه بدتر هم این بود که موقع کادو دادن همه بوسیدنش و با من فقط دست داد... ما هم از فرصت استفاده کردیم و تا مهمون بازی تموم شد و همه رفتن طبقه پایین.. یه ماچ آبدار از لپش کردم خیلی چسبید...     عکسا ادامه مطلب! 

ta

[URL="http://irapic.com/view/کادو-تولد-پسرک.html"][IMG]http://irapic.com/thumbs/1235857221.jpg[/IMG][/URL

 

 

 

[URL="http://irapic.com/view/گل-رزی-که-براش-خریدم.html"][IMG]http://irapic.com/thumbs/1235847144.jpg[/IMG][/URL]

نظرات 1 + ارسال نظر
عطر برنج شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 05:25 ب.ظ

تولد پسرت مبارک خانومی!

تولد عشقمه... هورا خیلی خوشحالم...مرسی ممو جونم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد